مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

يكى از عوامل ناسازگارى و انحلال خانواده‏ها خودخواهى و غرور تو خالى مردان و نداشتن حسن همدردى و فداكارى آنهاست بهترين لباسها و غذاها را براى خود ميخواهند، استراحت و آسايش را براى خود ولى رنج و زحمت را براى خانواده خود روا مى‏دارند هميشه در زندگى سعى ميكنند هر چه بيشتر از مواهب زندگى شخصاً بهره‏مند شوند.
اما زن و بچه آنها هر چه پيش آيد خوش آيد. بديهى است چنين وضعى روح لطيف و زود رنج زن را آزرده كرده كمتر زنى پيدا ميشود كه تحمل چنين وضعى را داشته باشد.
اسلام براى حفظ كيان خانواده و ايجاد صميميت بيشتر اعلام ميدارد خداوند از مردى بيشتر راضى است كه بيشتر وسائل راحتى خانواده خويش را فراهم نمايد273.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود خير رجال امتى الذين لايتطاولون على اهلهم و يحسنون عليهم بهترين مردان امت من كسانى هستند كه نسبت به خانواده خود سختگيرى نميكنند و بآنها نيكى و احسان مينمايند274.


ادامه مطلب
[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:حسن همكارى, ] [ 15:49 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كانون خانواده كه اجتماع كوچكى است هيچوقت بدون تعاون و مسئوليت دو جانبه و حقوق زن نسبت به شوهر و شوهر نسبت به زن نميتواند پابرجا بماند و افراد آن داراى يك زندگى بتمام معنى سعادتمندانه داشته باشند.
اسلام بر همين منظور بر خلاف نظرهاى افراطى و تفريطى ساير ملل، معتقد است كانون خانواده مانند سازمان و شركتى است كه هر كدام از زن و مرد در آن مسئوليت و وظيفه مخصوصى بعهده دارند همان طوريكه زن نسبت به شوهر و خانه و خانواده او مسئوليت و وظايفى دارد شوهر نيز از ناحيه زن حقوق و مسئوليتهائى بگردن دارد و بايستى آنها را مراعات نمايد.
مرد بايد براى ادامه زندگى مرفه بكارهاى بيرون منزل بپردازد و با مشكلات زندگى دست و پنجه نرم كند، زن نيز براى كارهاى مربوط بداخل خانه فعاليت نمايد و در خود براى تربيت كودك و شاداب ساختن امور داخلى احساس مسئوليت كند، قرآن اين حقيقت را با يك تعبير بسيار جالب بيان فرموده: ولهن مثل الذى عليهن271 يعنى زن و مرد بيكديگر حقوق متقابل دارند.
پيشواى اسلام مردان را توصيه بگذشت و اغماض كرده زيرا غير قابل انكار است كه اختلاف سليقه، سوء تشخيص، جهالت و نادانى، عواملى هستند كه ممكن است بطور موقت جو زندگى خانوادگى را تيره كند، اما شوهران با جهان‏بينى و ژرف‏نگرى مخصوصى كه دارند بايستى با توجه بآنكه بانوان موجوداتى عاطفى و احساسى هستند و نياز به محبت شديد و مدارا دارند، نبايد براى امور جزئى رشته محبت را با آنها قطع كرده و دست به اقدامات حاد بزنند بلكه بايد با گذشت و اغماض و در عين حال با ارشاد و راهنمائى براى هميشه روح لطيف و زود رنج آنان را تسخير نمايند.
اسحق بن عمار مى‏گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم حق زن به مرد چيست كه اگر آنرا ادا كند در رديف نيكوكاران قرار خواهد گرفت؟ امام فرمود غذا و پوشاكش را بدهد و هرگاه از روى نادانى مرتكب خطائى شد او را ببخشد. سپس اضافه فرمود: پدرم امام باقر (عليه السلام) زنى داشت كه او را اذيت ميكرد ولى پدرم از او اغماض ميكرد و مى‏بخشيد.
على (عليه السلام) ضمن نامه‏اى كه بيكى از فرزندانش نوشته است درباره بانوان چنين سفارش فرموده: زن همانند ريحان لطيف و نازك طبع است نه همانند قهرمان خشن و سخت پس مدارا كن با او در هر حال و رفتار نيكو نما تا زندگيت با صفا گردد فان المرأة ريحانة وليست بقهرمانة فدارها على كل حال و احسن الصحبة لها ليضعفوا عيشك272.

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:حقوق متقابل و اغماض مردان, ] [ 15:48 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عصر ما داراى مشكلات زيادى است: مشكل جنگ، مشكل فقر، تعليم و تربيت، مشكل امور جنسى و... ولى بعقيده روانشناسان و جامعه شناسان نابسامانى خانواده‏ها و ناسازگارى ميان زن و شوهر بزرگترين مشكلات عصر ما بشمار مى‏رود، زيرا زيربناى بسيارى از مشكلات ديگر همين مشكل نابسامانى خانواده‏ها است.
روى اين حساب اگر رفتار زن و مرد در محيط خانواده بر اساس محبت و احترام متقابل نباشد و جنگ و نزاع و خشونت و تعدى در آن حكفرما باشد، ناچار فرزندان چنين خانواده‏ها طبعاً خشن، لجوج، ستم‏كار، متعدى و جنگ افروز ببار خواهند آمد.
و در نتيجه مشكلات ديگر اجتماعى و بين المللى را بوجود خواهند آورد، بعلاوه انحلال خانواده‏ها و افزايش آمار طلاق كه خود يكى از مشكلات عصر ما بشمار ميرود، از ثمرات زشت همين ناسازگارى و عدم احترام متقابل زن و مرد در زناشوئى و زندگى است.
براى آنكه محيط خانواده گرفتار طوفان بى‏مهرى و جنگ داخلى نگردد بايد روح اسلام در شئون ازدواج رعايت گردد. ما مى‏بينيم اسلام مى‏خواهد از راه ازدواج كانون خانواده را غرق مسرت و شادمانى نموده و كاخ رفيع زناشوئى را روى جاذبيت روحى و علاقه معنوى و عشق مقدس استوار سازد. در سوره روم آيه 21 گويد:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة:
يكى از نشانه‏هاى خداوند اين است كه از نوع خودتان براى شما همسران آفريده تا بدانها آرام بگيرند و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داده است.
بنابراين اگر ازدواج براساس هوسهاى زود گذر يا هدفهائى از هسته مركزى جاذبيت روحى در ميان نباشد چنين كانونى هرگز نمى‏تواند گرميت و سرو سامانى داشته باشد و اكثر طلاقها و مرارت زندگى يك خانواده از اين حقيقت سرچشمه ميگيرد.

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:حقوق زن و مرد بر اساس جاذبه روحى, ] [ 15:27 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از جمله سنن هولناك و وحشيانه عرب جاهل و أدالبنات بود. انگيزه اولى عرب در دختر - كشى اضافه بر تقليد از اقوام ديگر و علاوه بر عوامليكه جنس اناث را در همه جوامع گذشته ناچيز و خارج از نوع انسان ساخته بود بيشتر ناشى از امور زير بود:
الف ترس اسيرى آنان در دست دشمن هنگام جنگ.
ب ترس معاش و نفقه و كسوه ويك نحوه انفعالات روحى هم در كار بود و آنانكه دخترانشان را زنده نگه ميداشتند بطور حتم زندگى آنها فاصله چندانى با مرگ نداشت چنانچه قرآن كريم بالحن نكوهش از اين روش غير انسانى صريحاً اين معنى را بيان ميدارد.
سوره نحل 59: اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوداً و هو كظيم... يتوارى من القوم من سوء مابشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون:
هنگاميكه بيكى از آنان بشارت ولادت دختر داده ميشد چهره او سياه ميگرديد و غيظ خود را با زحمت فرو مى‏برد و از مردم متوارى ميشد از نظر شومى بشارت در اين ميشد آيااين را با خوارى نگه دارد يا او را بخاك كند آگاه شويد كه چقدر بد فكر و قضاوت مى‏كردند.
در اسلام نه تنها اين سنت وحشيانه بشديدترين وجهى تحريم و تفبيح و مستلزم مجازات قصاص معرفى شده و كسانى كه به چنين گناهى مرتكب و آلوده بشوند به كيفرهاى سخت تهديد شدند.
در سوره انعام 151: قل تعالوا اتل ماحرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئاً و بالوادين احساناً و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم.
پيغمبر من به اينها بگو بيائيد بخوانم براى شماها آنچه را كه خداى شما حرام كرده: (1) به خدا شريك قرار ندهيد (2) به پدر و مادر احترام و خوشرفتارى نمائيد و اولاد خودتان را از ترس نفقه نكشيد ما روزى شما و آنانرا خواهيم داد بلكه به بالاتر از اين راهنمائى فرموده و روحيه را عوض كرد زنانرا در نظام خلقت هم دوش مردان قرار داد و زن را يكى از دور كن بقاع نوع آدميزاد معرفى كرد و هر دو را متمم يكديگر و مايه آرامش روحى و قرار همديگر بيان فرمود:
سوره حجرات آيه 2 يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى: اى مردم ما شما را خلق نموديم از مرد و زن
سوره نساء آيه 1: يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحد و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيراً و نساءاً:
اى مردم بپرهيزيد از پرورش دهنده‏تان كه شما را آفريد از يك موجود و آفريده است از آن موجود جفت او را و منتشر نموده از آن دو تا مردان و زنان زيادى را.
سوره روم آيه 21: و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه بلكه قدمى بالاتر برداشته رأفت و عاطفه و احساسات و علاقه بدانها را نسبت بدحتر و طايفه زنان انگيزش ميدهد.
در بعضى از روايات بطور تساوى توصيه ميكند عن رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من حمل طرفه من السوق الى عياله فلبدء بالاناس قبل الذكور فانه من فرح انثى فكانما بكى من خشيه الله (حسن الاسوه) وفيه ايضاً من كانت له انثى و لم يهنها و لم يؤثر ولده الذكر عليها ادخله الله الجنه، السفور و الحجاب عن رسول‏الله: ساووا بين اولادكم فى العطيه فلو كنت مفضلا فلضلت النساء
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): هر كس از بازار در دامن خود چيزى به عيالش بياورد، بهتر است اول به دخترها سهم بدهد قبل از پسرها و هر كس زنى را شاد كند گويا از ترس خدا گريه كرده يعنى اين بمثابه آنست.
باز در كتاب حسن الاسوه است: هر كس براى او دخترى باشد و او را خوار و ذليل نشمارد و پسرانش را بر وى برتر نگرداند خداوند او را بهشت داخل مى‏كند.
در كتاب سفور و الحجاب از پيغمبر بازگو شده: برابرى كنيد ميان فرزندان خود در بخشش و اگر بنا مى‏شد من تفاوت قائل شوم هر آينه زنها را تفضيل و برترى مى‏دادم.

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:و أدالبنات از سنن عرب جاهل بود, ] [ 16:8 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

قدم مؤثر در اصلاح و تعديل حقوق زن فقط در اسلام برداشته شد، پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) علاوه از آيات و احاديث حقوق زن را تثبيت نموده و عملاً پيروان خود را به مهربانى بآنان دعوت كرد، در خطبه حجة الوداع كه از طرف ايزد متعال مأمور بابلاغ خلاصه برنامه خود گرديد و وصى خود را تعيين نمود در همانجا نيز زنانرا باين عبارت به مردان توصيه نمود: ايها الناس فان لكم على نسائكم حقاً ولهن عليكم حقاً و استوصوا بالنساء خيراً فانهن عندكم عوان، الى ان قال: اطعموهن مما تأكلون و البسوهن مما تلبسون: اى مردم شما بزنان خود حقى داريد و آنها هم بر شما حقى دارند درباره آنها سفارش نيكى كنيد زيرا كمك و مددكار شما هستند، تا اينكه ميفرمايد از آنچه خود ميخواهيد بآنها بدهيد و از آنچه خود مى‏پوشيد بر آنها بپوشانيد.
پيغمبر اسلام پس از پايان اعمال حجة الوداع ضمن خطبه مفصل و تاريخى كه در منا ايراد كرد درباره مدارا كردن با زنان اينطور فرموده است: شما ديگران را درباره زنان به نيكى سفارش كنيد زيرا آنها در خانه شما بسر ميبرند و تحت كفالت شما هستند و آنها امانتهاى خدا هستند كه شما بعنوان همسرى آنها را اتخاذ كرده‏ايد269.
و باز پيشواى اسلام كاملترين افراد مردان امت خود را آن كسانى معرفى كرده است كه اخلاقش نيكوتر و لطف و مهربانش نسبت به خانواده‏اش بيشتر باشد.
اكمل المؤمنين ايماناً احسنهم خلقاً و الطفهم باهله270

صعصعه دويست و هشتاد دختر را از زنده بگور شدن نجات داد

صعصعة بن مجاشعى (جد فرزدق شاعر معروف) در حاليكه پير و سالخورده شده بود بحضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و سرگذشت شيرين خود را چنين بعرض رسانيد: دو شتر آبستن ناقتان عشر اوبان از من گم شده بود بر شترى سوار شده بجستجوى آنها پرداختم از دور خيمه‏اى ديده بدان سوى رفتم و از مردم كه در كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم از من پرسيد مانار هما داغ و نشان آنها چيست؟ گفتم نارميثم بنى دارم داغ مخصوص قبيلگى ميثم بنى دارم، گفت در اين نزديكها دو شترت را جسته و اينك نزد من است.
در همين حال پيرزنى كه بعداً معلوم شد مادر همان مرد است از عقب خيمه با حالت گرفته در آمد. آنمرد خطاب به او نموده و پرسيد چه زائيد و بدون اينكه منتظر جواب مادر شود ادامه داد چنين اظهار نظر نمود:
فان كان سقباً شار كنافى اموالنا و ان كان حائلا و أدناها يعنى اگر پسر باشد با ما شريك مال و زندگى و وارث ما خواهد شد و اگر دختر باشد بخاكش ميسپاريم و از قرائن حال و مقام معلوم شد زن اين جوان وضع حمل نموده است.
مادر پاسخ داد همسر تو دختر زائيد آنمرد با خشم توأم باندوه اظهار داشت معطل نشويد آسوده‏اش سازيد بخاكش سپريد!!!
صعصعه عرض نمود يا رسول الله نميدانم چه انقلاب روحى بود در وجود من ايجاد شد گوئى تمامى وجودم پر از عاطفه و مهر و وجدان گرديد گو اينكه خواب بودم بيدار شدم بخود گفتم موجودى ضعيف بيگناه كشته شود و من حمايت نكنم؟ بى‏اختيار بجوان بدوى گفتم آيا اين دختر نوزاد را مى‏فروشى پاسخ داد اسمعت العرب تبيع الاولاد:
هرگز شنيده‏اى عرب بچه فروش باشد و اين ننگ را تحمل كند؟!
گفتم نفروش در مقابل بخشش بمن ببخش.
گفت اگر فروختن در كار نباشد حاضرم با آن دو شتر و شترى كه به آن سوارى مبادله كنم تو اين شتران را بمن ببخش تا اين دختر را به تو ببخشم.
از ته دل راضى شدم شترها را داده دختر را گرفته بدست دايه سپردم. اين واقعه براى من وسيله شهرت شده دهان بدهان گشت و من پس از آن اين روش را ترك نكردم و تاكنون دويست و هشتاد دختر را با بهاء هر يك سه شتر از مرگ نجات داده‏ام.
آيا اين بحال من سودى دارد و مايه اجر و ثواب من ميشود؟
حضرت پاسخ داد هذا لك باب من البرولك اجره اذمن الله عليك بالاسلام اين كار تو بابى از نيكى برايت بوده و از جانب خداوند نيز مأجور شده‏اى كه خداوند ترا بشرف اسلام توفيق عطاء فرموده است.
فرزدق شاعر، همواره به اين كار جد افتخار مى‏كرد چنانچه از جمله در اشعار خود دارد:

و جدى الذى منع الوائدين

 

و احيا الوئيد فلم توئد

جد من كسى بود كه منع ميكرد آنان را كه زنده بگور مى‏كردند و زنده ميكرد بچه‏هاى زنده بگور را.

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:قدم مؤثر بر حقوق زنان, ] [ 16:6 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

او همچنان ناله ميكرد و مى‏گفت پدرجان مرا زير خاك پنهان ميسازى و و در اين گوشه تنها ميگذارى و بسوى مادرم برميگردى؟!! ولى من خاكها را تند تند ميريختم تا آنجا كه خاك او را فرا گرفت، و نيروى قدرتش در زير خراورها خاك خرد گرديد.
آرى يگانه موردى كه دلم سوخت همين مورد است، هنگاميكه سخنان قيس پايان يافت چشمهاى رسول الله پر از اشك بود اين جمله را فرمود: ان هذا لقسوة من لايرحم لايرحم.
يعنى اين عمل يك سنگدلى است و ملتى كه رحم و عواطف نداشته باشند مشمول رحمت الهى نميگردند (مكتب اسلام سال دوم شماره 4).
راستى چه اندازه بايد انسان گرفتار انحطاط اخلاقى باشد كه ميوه دل خود را پس از رشد و نمو يا در همان روزهاى ولايت زير خروارها خاك پنهان كند و از فرياد و ناله او متأثر نشود و گاهى در ميان آب غرق كند و يا از بالاى كوه بلند بدره عميق پرتاب نمايد.
قرآن كتاب آسمانى ما كه در نظر خاورشناسان غير اسلامى لااقل بعنوان يك كتاب تاريخى و علمى دست نخورده شناخته ميشود در اين باره سرگذشت عجيبى را در سوره نحل بيان مى‏كند:
اذا بشر احدهم بالاثنى ظل وجهه مسوداً و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء مابشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب، الا ساء مايحكمون (سوره نحل 59):
هنگاميكه خبر تولد دختر بيكى از آنها داده شود رنگ وى سياه شده در ظاهر خشم خود را فرو مى‏برد بر اثر اين خبر بد از قوم خود متوارى ميگردد و نمى‏داند آيا مولود را با تحمل خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهان سازد راستى چه زشت و ناپسند حكم و قضاوت ميكنند!
قرآن در سوره تكوير آيه 8، اين عمل ناشايست غير انسانى را تهديد ميكند و ميفرمايد و اذ الموؤدة سئلت باى ذنب قتلت روز قيامت از دختران زنده بگور شده سئوال ميشود كه به چه گناهى كشته شده است؟!
داستان گذشته و آيات قرآنى بر موقعيت زن قبل اسلام و بودن اعراب بسان يك وحشى بيابانى و درنده غول پيكر بصورت انسانى مدرك غير قابل ترديد است.
زيرا بهترين وسيله براى تحليل روحيات و افكار يك ملت، آثار فكرى و داستانهاى آنهاست.
ادبيات و اشعار و قصص و حكايات هر جمعيت نماينده افكار و مقياس تمدن و ترقى آنان بشمار ميرود، آثار نويسندگان مانند تابلوى نقاشى زيبائى است كه نقاشى زبر دست دورنماى زندگانى خانواده‏اى را با مهارت كامل در آن ترسيم كرده باشد و بوسيله اشكال و رنگهاى گوناگون از يك سلسله مناظر طبيعى و اجتماعى پرغوغا با صحنه‏هاى جنگ و غارت حكايت كند.
اسف‏انگيزتر از همه نظام ازدواج آنان بود كه روى هيچ اساسى از قوانين آن روز دنيا نبود! براى تعدد همسر حد معينى قاتل نبودند و اذيت و شكنجه زنان جزو رسومات و عادات خانوادگى محسوب ميشد، كسى خود را در مقابل مهريه زنان مسئول و ملزم نميدانست فلذا اكثر زنان در زير چوب و كتك طلاق گرفته از مهريه خود صرفنظر ميكردند، خلاصه زن از طبقه بشر محسوب نميشد و مثل كالائى خريد و فروش ميگرديد، شاعر آن زمان چنين ميگويد:

ولاادرى وليت اخال ادرى

 

اقوم آل حصين ام نساء

يعنى نميدانم كاش ميدانستم كه طايفه آل حصين بشرند يا زن

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:ناله دختر و قساوت پدر, ] [ 16:3 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

علاوه يك قسمت از بارهاى سنگين و كمرشكن طبيعت خواه و ناخواه بر روى شانه بانوان بار شده و شانه مردان از آنها خالى است، مانند عادت ماهانه، آبستن و حاملگى و تحمل سنگينى فرزند بطول نه ماه، و عوارض و ناراحتى‏هائيكه در مدت حمل عارض مى‏شود و تحمل به درد زائيدن كه براى زنان يكنوع مشاهده مرگ است، شير دادن و نمونه‏هاى ديگر.
با در نظر گرفتن اين بارهاى سنگين كه از نظر خلقت و آفرينش بر روى شانه زنان بار است اگر بخواهيم بنام تساوى حقوق بارهاى سنگين اجتماعى را هم روى شانه آنها بگذاريم حتماً معقول و مطابق منطق صحيح نخواهد شد و اين عمل از نظر عقل، ظلم به جنس لطيف خواهد شد.
و از همين منطق معقول است كه اسلام يك روش بسيار متين و موافق طبيعت زن انتخاب كرده، امور داخل خانه را به زن و خارج خانه را بمرد واگذار كرده است، و تربيت اولاد كه بصورت ظاهر كم اهميت و در حقيقت امر، همه سعادتها و خوشبختيهاى يك جامعه و ترقيات يك كشور همه و همه از آن سرچشمه مى‏گيرد، به زنان كه مقام شامخ مادرى را حائز هستند واگذار شده است.

قيس بن عاصم يا پايه گذار دختر كشى

نخستين طايفه‏اى كه دختر كشى را رسم نموده و جنايت ناجوانمردانه و عمل غيرانسانى را به پيكره اجتماع بشرى در منطقه حجاز وارد آورد قبيله بنى تميم بود، هنگاميكه بناى مخالفت با حكمران خود نعمان بن منذر گذاشتند.
نعمان با يك لشكر انبوه اين طايفه را تارومار ساخت و اموال آنانرا مصادره و دختران آنها را اسير گرفت پس از مدتى نمايندگان بنى تميم پيش وى آمده و تقاضاى استرداد دختران را نمودند، ولى از آنجائيكه بعضى از آنها در محيط زندان ازدواج كرده بودند. از اين لحاظ حكومت وقت آنانرا بين طلاق گرفتن و آزاد شدن و بين باقيماندن با شوهران و قطع روابط با پدران مخير ساخت، دختر قيس بن عاصم صفاى زناشوئى را مقدم داشت و با پدر خود برنگشت.
قيس بن عاصم كه عضو نمايندگان اعزامى بود از اين عمل سخت متأثر گشت و با خود عهد كرد كه بعد از اين دختران خود را در آغاز زندگى نابود سازد و كم كم همين رسم به بسيارى از قبايل سرايت كرد.
هنگاميكه قيس بن عاصم خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شد يكى از انصار از دختران وى سئوال نمود، قيس در پاسخ گفت من تمام دختران خود را زنده به خاك كرده‏ام و كوچكترين تأثر در دل خود احساس ننموده‏ام مگر يكبار و آن موقعى بود كه من در سفر بودم و همسرم باردار و وضع حمل وى نزديك بود.
اتفاقاً سفرم بطول انجاميد پس از مراجعت از مولود جديد پرسيدم مادرش در پاسخ گفت در اثر عللى بچه مرده بدنيا آمد ولى در واقع چون دختر زائيده بود از ترس من دختر را به خواهرانش سپرده بود سالها گذشت و ايام جوانى و طراوت دختر فرا رسيد و من كوچكترين اطلاعى نداشتم روزى در خانه نشسته بودم ناگهان دخترى وارد خانه شد و سراغ مادرش را گرفت، دخترى بود زيبا گيسوانى بهم بافته، گردن بندى به گردنش انداخته بود.
من از همسر خود پرسيدم كه اين دختر زيبا كيست؟ وى در حاليكه اشك در چشمانش گره زده بود گفت اين دختر تو است همان دختريست كه هنگام مسافرت تو بدنيا آمده است از ترس تو پنهان كرده بودم و گمان كرد كه من از وضع موجود راضى هستم روزى با اطمينان كامل از خانه خارج گرديد.
من بموجب پيمانيكه بسته بودم دست دخترم را گرفته به يك نقطه دور دست رفتم در صدد حفر گودال بر آمدم هنگام حفر، دختر مكرر از من مى‏پرسيد كه منظور از كندن زمين چيست پس از فراغ دست وى را گرفته كشان كشان در ميان گودال افكندم و خاكها را بسر و صورت او ريخته و بناله‏هاى گوش خراش وى گوش ندادم.

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:تساوى مطلق ظلم بر زنان است, ] [ 9:8 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

اما دين مقدس اسلام بالاترين موقعيتها را كه در خور زنان بود بآنان بخشيده و آنها را بآخرين درجه عظمت و نعمت و مقام لايق كه از نظر منطق علم شايسته آنان بود رسانيده و جان آنها را حفظ و از كشتن آنان با شدت جلوگيرى نمود و قانون بسى آبرومند و منطقى درباره شئون زندگى زن وضع نمود و قرآن تساوى حقوق زن و مرد را تا آنجائيكه منطق و عقل قبول مى‏كرد بيان نمود و آيات مربوط باين موضوع در ذيل همين بحث خواهد آمد.
آئين مقدس اسلام زنانرا در همه چيز برابر و مساوى با مردان ندانسته و در امور اجتماعى آنها را دخالت نداده است زيرا تساوى در جميع شئون زندگى مخالف نظام آفرينش و خلقت زنان است چون اختلاف و تفاوت ساختمان بدنى زن و مرد ثابت ميكند كه مساوات كامل و همه جانبه بين زن و مرد دور از منطق و ناموس فطرت و خلقت است.


ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:چگونه اسلام بزنان مقام والا بخشيد, ] [ 9:3 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

چه كسى مى‏تواند ستمگريهاى غير انسانى مسيحيت را نسبت به جنس زن ناديده گرفته و انكار نمايد، آنهم بنام حضرت مسيح (عليه السلام).
مگر رومى‏ها نبودند كه روغن داغ بر بدن زنهاى بدبخت ميريختند و يا به دم اسبها مى‏بستند و اسبها را بسرعت ميراندند و زنهاى عاجز و دست و پا شكسته را بستونها مى‏بستند و از فراز مجسمه‏ها بر بدنشان آتش مى‏ريختند؟!.
اينگونه تجاوز و ستمگريها به قرنهاى نخستين اختصاص نداشت بلكه تا اواخر قرن 17 استمرار داشت و در ربع آخر آن قرن مجلس مشاوره حكماء در روم تشكيل يافت باتفاق آراء قطعنامه و فتواى ناجوانمردانه و غير انسانى تصويب نمودند كه زن داراى روح نيست.
مسيحيت امروز بناگاه با وضع نفاق‏آميزى خود را قهرمان حمايت زن معرفى ميكند در صورتيكه ريشه موجوديت اين جنس لطيف را با تبر ميزند زيرا زن در مسيحيت موجود منفور و مردود شناخته شده و علناً زن را مظهر گناه ميدانند263.
در جزائر افريقا زنانرا مانند حيوانات گله گله در معرض فروش مى‏آوردند و براى استفاده كار مبادله ميكردند. بشهادت تاريخ گاهى آنها را براى شخم زدن زمين بگاو آهن مى‏بستند.
در كلده و آشور هنگام شوهر دادن، دختران را براى فروش ببازار ميبردند. در كشور چين از كودكى پاى دختر را در قالبى از فلز ميكردند تا ناقص شود و در بزرگى نتواند از منزل بيرون رود.
در هندوستان براى زن بعد از مرگ شوهرش زندگى جايز نبود و زن را در روز چهلم فوت شوهر در آتش انداخته ميسوزانيدند و بهترين زنان زنى بود كه بعد از مرگ شوهر، خود را بكشد و يا بسوزاند والا در انظار عامه و حتى در نظر خانواده خود منفور ميشد تا جان ميداد.
در مصر هر وقت آب رود نيل كم ميشد دختر جوانى را زينت داده و آرايش مينمودند و او را در ميان رود نيل ميافكندند و غرق مينمودند بمنظور آنكه آب زياد شود.
در بين ملل وحشى زن حق نداشت با شوهر خود سر يكسفره غذا بخورد، با او در يك اطاق زندگى كند و در ميان يك رختخواب بخوابد.
در جزيرة العرب وجود دختر در يك خانواده ننگ بزرگى محسوب ميگرديد، زنى كه فرزند اولش دختر بود قدم او را مبارك و ميمون نميدانستند و اگر به پدرى خبر ميرسيد كه از عيال او دخترى بدنيا آمده از كثرت غيظ صورت او سياه ميشد و دختر را زنده به گور مى‏كرد.
در كشورهاى اروپا مانند سوئد، نروژ، دانمارك، فرانسه زن از ارث محروم بود و در قانون مدنى ناپلئون براى ارث بردن زنان شرايط زيادى وضع كرده بودند كه در نتيجه، نود درصد زنان از حق ارث ممنوع مى‏شدند264.
وقتى در آئين مسيح به بحث مربوط به زن برميخوريم مى‏بينيم مسيحيت زن را ماده اساسى گناه ميداند.
در سفر پيدايش، آيه 11 و 12 نوشته است كه آدم بخدا ميگويد زنى را كه تو بمن دادى تا همراه من باشد از ميوه آن درخت به من داد و آنرا خوردم.
بنابراين حوا در آغاز امر مرتكب گناه شده و باعث سقوط آدم گرديد در حقيقت او مسئول گناهان بشر است، براى مزيد اطلاع به انجيل لوقا فصل 7 آيه 7 و 9 و 27 و 33 و 32 رجوع شود.
پولس مقدس اولين پيشواى مسيحيت ميگويد: بگذاريد زن با همه مشقتهائيكه در بردارد سكوت را بياموزد ولى من نمى‏توانم اين رنج را تحمل كنم كه ببينم زنى درس بدهد و يا بر شوهرش تسلط داشته باشد زيرا اول آدم بوجود آمد و پس از او حوا، آدم خود را فريب نداد بلكه فريب خورد اين ستمى بود كه از ناحيه زن ناشى شد.

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:زنان را در آئينه مسيحيت تماشا كن, ] [ 9:1 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از اواخر قرن نوزدهم ميلادى كه صنعت در كشورهاى اروپا توسعه پيدا كرد و زنان نيز براى همكارى با مردان بكار خانه‏ها روى آوردند، مسئله تساوى حقوق زن و مرد مطرح گرديد، و اين مسئله بنام آزادى زنان البته بدون قيد و شرط طرفدارانى و فعاليت‏هائى آغاز گرديد، و كار بجائى رسيد كه دامنه اين بحت به كشور ما نيز كشيده شد. نظر بر اينكه اين مسئله فعلاً مهمترين موضوع اجتماعى روز است خلاصه تحقيقات مربوطه با توجه بسابقه تاريخى آن كه در دسترس ما قرار گرفته بنظر خوانندگان محترم رسانيده مى‏شود، سپس نظر اسلام را درباره زن با رعايت اختصار در برابر نظر ديگران نقل خواهيم كرد، و ناگزيريم قبل از بحث تا آنجائيكه اقتضاء دارد سوء تعبيرهائيكه مخالفين ناجوانمردانه در اين باره به اسلام نسبت نابجا داده‏اند تشريح نمائيم.
اسلام قرنها در نظر جهان غرب و آئين مسيحيت قربانى تحريف و سوء تعبير شد، در حدود 14 قرن پيش از اين، مبارزه بين هلال و صليب آغاز گرديد و اروپا دست بكار تحريف و تقلب حقايق شده و با انواع و اقسام سوء تعبيرها چهره تابناك اسلام را بصورت زشت و زننده‏اى وانمود كرد.
وقتيكه مشاهده ميشود يك نفر نويسنده اروپائى تحصيل كرده بدون آنكه از نيش وجدان متأثر شود و از نداى ضمير باطن منفعل گردد بى‏شرمانه دروغ شاخدارى را روى كاغذ آورده و ميگويد اسلام جنس زن را داراى روح انسانى نميداند انسان متأثر ميشود.
باز وضع چنين گوينده از قبيل مناظره مشهور بين ديك سياه و كتلى باشد حرفيست ولى جاى تأسف اين است كه در اين موضوع ديك سياه به ظرف چينى عيب جوئى ميكند كه تو سياهى و خجالت نمى‏كشد از اينكه همه مى‏بينند كه ظرف چينى سفيد است.

[ جمعه 27 مهر 1391برچسب:مقام زن در اسلام, ] [ 8:58 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عمروعاص از طرف خليفه، استاندار مصر بود روزى پسر او در مسابقه اسب دوانى با يكى از افراد معمولى بر سر مبلغى شرط بندى كرد اتفاقاً مسابقه بنفع آن مرد مصرى پايان پذيرفت و او مبلغ مورد نظر را از فرزند عمروعاص مطالبه كرد والى زاده بجاى آنكه بدهكارى خود را به آن مرد به پردازد باتازيانه بر سر او كوبيد، هنگاميكه او فرزند استاندار را تهديد به شكايت كرد، پسر عمروعاص او را مورد تمسخر قرار داد و گفت اناابن الاكرمين من پسر دو بزرگوار هستم شكايت تو در حق من بى‏اثر است.
مرد ستمديده به مدينه رفت، عمروعاص و فرزندش نيز پس از انجام مناسك حج به مدينه آمده بودند، مرد مصرى شكايت خود را به خليفه گفت وى پس از تحقيق عمروعاص را احضار كرد و گفت چرا مردم را برده خود قرار داده‏ايد و حال آنكه خدا آنها را آزاد آفريده است؟!
آنگاه تازيانه خود را به مرد شاكى داد و گفت: نور چشمى دو بزرگوار را بزن! او هم بهمان مقدارى كه از دست والى‏زاده خورده بود قصاص كرد262.
جريان جبله بن ايهم غسانى پادشاه آل جفنه مهمتر از اين است (تفصيل آن در جلد دوم اين كتاب صفحه 169 گذشت رجوع شود).
درست است كه اسلام يك آئين مساوات در مرحله انسانيت و در مرحله تشريع قانون و در مرحله داورى و اجراء حكم، ميان افراد بشر است ليكن در عين حال اسلام در پاره‏اى از احكام و مقررات ميان زن و مرد مسلمان و غير مسلمان فرق قائل شده است مثلاً حق زعامت عامه، منصب فتوى و قضاء و امامت بر مردم، فرمانروائى ارتش اسلام و امثال اين حقوق را از طايفه نسوان و افراد غير مسلمان سلب كرده است و از اين جهت است كه بانوان و افراد غير مسلم نمى‏توانند شاغل مناصب فوق باشند.

[ جمعه 27 مهر 1391برچسب:فرزند استاندار تازيانه ميخورد, ] [ 8:57 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

يكى از دوستان بسيار نزديك على (عليه السلام) بنام نجاشى از قبيله بنى نخع در اثر وسوسه مرد نابكارى در ماه رمضان شراب خورده و بد مستى كرد اين جريان به على (عليه السلام) گزارش گرديد حضرت او را احضار فرمود پس از تحقيق و مسلم شدن قضيه، دستور داد يكصد تازيانه باو زدند.
يكى از فاميل‏هاى سرشناس او حضرت را بخاطر اين عمل كه مى‏پنداشت آبروى خانوادگى‏شان را برده است، مورد انتقاد شديد قرار داد و گفت همين كارهاى تو باعث ميشود كه دوستانت از تو رنجيده خاطر شده و به صف دشمنانت به پيوندند!.
شاه ولايت فرمود مگر من برخلاف حق و عدالت، كارى كرده‏ام؟! اين خدا است كه بما امر ميكند اى مؤمنين براى خدا قيام كنيد و بانصاف و عدالت گواهى دهيد، دشمنى با قومى شما را وادار نكند كه از عدالت بيرون رويد، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديك‏تر است و از خدا بترسيد كه از اعمالتان با خبر است260. و من در اجراى عدالت و فرمان خدا از هيچ چيز هراس و ملاحظه نخواهم داشت261.

على به استاندار كوفه حد ميزند

على بدوران حكومت عثمان به وليد بن عقبه حد جارى نمود در حاليكه عثمان ميل نداشت باو حد جارى شود و شهود را كه بر شرابخوارى وليد شهادت داده بودند تازيانه زده و تهديد كرده بود، وقتيكه على (عليه السلام) شنيد به عثمان اعتراض نمود و عثمان بالاجبار اجراء حد را بروليد قبول كرد ولكن كسى جرأت نمى‏كرد اجراء كند وقتيكه على (عليه السلام) شنيد تازيانه بدست گرفت وارد خانه عثمان شد وليد را زير ضربات تازيانه قرار داد (براى تفضيل اين موضوع به جلد دوم ستاره‏هاى فضيلت نگارنده صفحه 26 رجوع شود).

[ جمعه 27 مهر 1391برچسب:على به دوست خود تازيانه ميزند, ] [ 8:52 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در اكثر كشورهاى مترقى همانطور كه حقوق سياه و سفيد در مرحله اول و دوم مساوى نيست در مرحله اجراء حكم هم برابر نيستند و چنانچه لايحه حقوق مدنى كه در آن تساوى حقوق سپيد و سياه منظور شده وسيله كندى به كنگره امريكا تسليم شد طرفداران اختلاف طبقاتى و تبعيضات نژادى با ترور رياست جمهورى، از تصويب آن جلوگيرى كردند و اگر بفرض محال بتصويب هم ميرسيد در مقام اجراء الغاء ميگرديد.
بطوريكه در مطبوعات رسمى خوانديم رابين و پرسيا كه متهم به قتل سه جوان سياه پوست بودند در دادگاه روى دو مبل راحت لم داده و پا روى پا مى‏انداختند و مرتب ميخنديدند و دادگاه را دست مى‏انداختند و ذرت بو داده ميخوردند! و نيز محمد على كلى ميگفت از دادگاهى كه قضات آن، همه سفيد پوست هستند انتظار عدالت غلط است.
همان پديده آورندگان سازمان ملل، تصويب كنندگان اعلاميه حقوق بشر در مقام عمل منافع شخصى خود را بر ديگران مقدم داشته بعنوان حق و تو از اجراء عدالت و مساوات مانع ميشوند!.
اما اسلام برخلاف روش آنان شاه و رعيت، فقير و غنى، شريف و وضيع، سياه و سفيد، مرد و زن، همه و همه را در برابر اجراء قانون يكسان مى‏بيند و از هر نوع جانب دارى بيجا امتناع ميورزد.
قرآن مجيد بمردم دستور ميدهد كه هر گاه در ميان مردم حكم كرديد بايد بعدالت حكم كنيد فاذا حكمتم بين الناس فاحكموا بالعدل255.
قرآن در مقام شهادت و قضاوت جهات دوستى و دشمنى را الغاء نموده و دستور به رعايت عدالت و رضايت خدا كرده است كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لايجرمنكم شنئان قوم على الا تعدلوا256 بمنظور خدا قيام كنيد و شهادت را عادلانه نمائيد و دشمنى اشخاص شما را از راه عدالت منحرف نسازد. و در سوره نساء گويد ولو شهادت بر عليه خود و يا پدر و مادر و يا نزديكان خودتان باشد از راه عدالت منحرف نباشيد كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اوالوالدين و الاقربين257.
ما در طول تاريخ نمونه‏هاى زنده‏اى از پيشوايان دين و جانشينان پيغمبر اسلام مى‏يابيم كه اصل مساوات در مرحله اجراى قوانين بشكل بسيار جالب و آموزنده‏اى بچشم ميخورد:
1-
پيغمبر اكرم در فتح مكه به ابن خطل شاعر، حدى جارى ميكرد و ميفرمود الكعبة لاتعيذ عاصياً و لاتمنع من اقامة حد واجب كعبه هرگز پناه نمى‏دهد و مانع نميشود از اقامه حد واجب258.
2-
فاطمه مخزوميه از زنان بانفوذ جامعه عربى قبل از اسلام بود پس از مسلمانى مرتكب دزدى شد، سران قبيله بنى مخزوم بسيار نگران شدند زيرا ميدانستند بحكم اسلام بايد دست وى قطع گردد و اين عمل لطمه‏اى بزرگ به قبيله آنان خواهد زد از اين جهت با همه به مشورت پرداختند كه كسى را بعنوان شفيع نزد پيغمبر بفرستند تا از گناه فاطمه شفاعت كند.
براى اين كار اسامة بن زيد غلام‏زاده و نديم پيغمبر را شايسته تشخيص دادند و غير از آن كسى جرئت اين شفاعت را نداشت لذا جريان را با اسامه در ميان گذاشتند او نيز بمنظور شفاعت شرفياب محضر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گرديد.
پيغمبر در حاليكه آثار غضب و خشم از چهره‏اش آشكار بود فرمود اسامه تو در تعطيل حدى از حدود خدا به شفاعت آمده‏اى؟!
آنگاه برخاست و در مجمع عمومى مهاجر و انصار خطبه زير را ايراد فرمود مردمانيكه پيش از شما زندگى ميكردند باين جهت هلاك شدند و شيرازه مليت آنان از هم گسيخته و پاره شد كه هر گاه شخص صاحب نفوذى در ميانشان مرتكب دزدى و خلاف ميشد قانون در حق او اجراء نميگرديد اما اگر افراد ضعيف و ناتوان دست بسرقت و خلافكارى دراز ميكردند حربه قانون، بر مغزشان كوفته ميشد! بخدا قسم اگر دختر من فاطمه دزدى كند دستش را قطع خواهم كرد259.

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:تساوى در داورى و اجراء حكم, ] [ 7:5 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مصقله بن هبيره از ناحيه على (عليه السلام) حاكم فارس بود به حضرتش گزارش رسيد كه وى از غنائم به فاميلها و حواشى خود بيشتر از ديگران ميدهد على (عليه السلام) نامه تهديدآميزى براى او نوشت و در آخر آن اينطور مرقوم فرمود: الا و ان حق قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمه هذا الفى‏ء سواء آگاه باش حق كسيكه نزد تو و نزد ما است از مسلمانان در توزيع اين مالها يكسان است252.
ابن ابى رافع ميگويد من خازن بيت المال و كاتب على (عليه السلام) بودم و گردن‏بند مرواريد گرانبهائى كه در ضمن غنائم وارد بيت‏المال شده و يكى از دختران على (عليه السلام) اوصاف گردنبند را شنيده بود كسى پيش من فرستاد كه عيد قربان در پيش است چند روز آنرا برسم امانت به من بده.
من گردنبند را بشرط ضمانت بمدت سه روز به دختر على (عليه السلام) دادم ناگهان چشم على (عليه السلام) به گردنبند افتاده و شناخته و از دخترش توضيح خواسته بود، دخترش ماجرا را براى را براى حضرتش توضيح داده بود.
امام مرا احضار كرد و گفت آيا به ملت و مسلمانها خيانت ميكنى؟ گفتم بخدا پناه ميبرم از اينكه خائن مسلمين باشم.
فرمود پس چرا بدختر من فلان گردنبند را بى‏دستور من و رضايت مسلمين عاريت دادى؟!
گفتم يا على او دختر شما است و از من برسم عاريت و ضمان درخواست كرد و من چگونه امتناع مى‏ورزيدم.
امام فرمود هم‏اكنون آنرا بازستان و سرجايش بگذار مبادا ديگر چنين كارى كنى كه ترا كيفر ميكنم!.
اين بيان بگوش دختر على (عليه السلام) رسيد به پدر گفت من كه دختر و پاره تن تو هستم، كيست كه در استفاده كردن از آن گردنبند از من سزاوارتر باشد؟.
على (عليه السلام) فرمود لاتذهبى بنفسك عن الحق، اكل نساء المهاجرين و الانصار يتزين فى مثل هذا العيد بمثل هذا پا را از حق فراتر منه، آيا همه زنهاى مهاجر و انصار در چنين روزى، اينگونه خود را آرايش و زينت ميكنند253؟!.
على (عليه السلام) زن عجميه را با زن عربيه بى تفاوت قرار داد و خواهرش ام هانى را با كنيزش بالسويه انعام كرد و امام حسن (عليه السلام) را از لباس برنس ممنوع ساخت و دامادش را با دخترش زينب مأيوس برگردانيد. (به تفاصيل اين مطالب به آخر جلد دوم ستاره‏هاى فضيلت فصل حكومت على (عليه السلام) رجوع شود).
على در اين رعايت اصول مسلمه حقوق انسانى از رسول اكرم پيروى ميكرد وقتى كه داماد آنحضرت ابى العاص ابن ربيع در جنگ بدر بدست مسلمانان اسير شد و قرار بود هر كدام از آنها را در برابر (فدبه) كه بنا بگفته تاريخ چهار هزار در هم بود آزاد نمايند، قريش براى آزادى اسيران اموالى فرستادند كه در ميان آن گردن‏بندى بود كه زينب دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، براى آزادى شوهرش ابى‏العاص فرستاده بود اين گردنبند از خديجه همسر با وفاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بارث يا در ضمن اموال جهازيه به زينب رسيده بود.
پيغمبر اسلام وقتيكه چشمش بگردنبند افتاد سخت متأثر شد اصحاب علت آنرا پرسيدند فرمود از ديدن اين گردنبند كه يادگار خديجه است بياد وفا و زحمات بيدريغ او كه در راه اسلام تحمل كرده است افتادم از اين جهت خاطرم آزرده شد.
اصحاب عرضه داشتند يا رسول‏الله گردنبند زينب را بخودش برگردانيد و همسر او را هم بلاعوض آزاد سازيد پيغمبر فرمود اين حق شما است هر طوريكه تصميم بگيريد اختيار داريد من هيچگاه شما را مجبور نخواهم كرد؛ اصحاب گردن‏بند را با ميل خود برگردانيده و اسير را نيز آزاد كردند254.

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:نامه تهديد به مصقله بن هبيره, ] [ 7:2 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از آنجا كه افراد بشر از لحاظ انسانيت با هم برابر و از نظر آفرينش بى‏تفاوت هستند از اين جهت اسلام آنانرا در حقوق انسانى نيز برابر و يكسان ميداند.
گرچه افراد بشر از جهت حالات و استعدادات و لياقت، با هم تفاوت دارند و همين رموز خلقت گاهى باعث ميشود كه بعضى از آنها از مزاياى زندگى بيشتر بهره‏مند باشند ولى بايد دانست كه اينگونه تفاوتها هيچگاه موجب امتيازات حقوقى نخواهد شد.
درست است كه يك دكتر يا مهندس يا عالم يا فقيه و يا رجال برجسته از نظر مزاياى زندگى مادى از يك كارگر معمولى ممتاز و بهره‏مندترند اما در برابر احكام حلال و حرام و حدود و ديات بى‏تفاوت هستند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اين اصل تساوى حقوق را در يك جمله طلائى بيان فرموده است: الخلق امام الحق سواء يعنى مردم در برابر قانون مساوى هستند246.
و نيز فرموده الناس كلهم سواء كاسنان المشط مردم همه‏شان برابرند چون دندانه‏هاى شانه247.
على (عليه السلام) ميفرمايد واعلموا ان الناس عندنا اسوه بدانيد مردم در نزد ما يكسان و برابر هستند248.
و نيز فرموده وليكن امر الناس عندك فى الحق سواء يعنى بايد وضع مردم، در مورد حق در نزد تو برابر و يكسان باشد249 و معلوم است اين جمله در مقام دستور و فرمان به حكام و استاندارها صادر شده كه در مقام رعايت حقوق بطور تساوى و بى‏تفاوت منظور كنند.
و در جاى ديگر درباره مساوات مردم در برابر قانون چنين فرموده الحق لايجرى لاحد الاجرى الاجرى عليه و لايجرى عليه الاجرى له قانون بنفع كسى قرار داده نشده مگر آنكه بر عليه او هم جارى خواهد شد و باز بر ضرر كسى قانون نيست مگر آنكه بر نفع او هم خواهد شد250.
در دستور العملى كه به مالك اشتر مى‏نويسد در تساوى حقوق مردم چنين مى‏فرمايد واجعل لهم قسماً من بيت المال و قسماً من غلات صوافى الاسلام فى كل بلد فان الاقصى منهم مثل الذى للادنى قسمتى از بيت المال و قسمتى هم از محصول زمينهاى اسلامى را به نيازمندان و بينوايان و افراد محروم اختصاص بده زيرا براى دور همان حقى است كه براى نزديك است251.

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:اسلام و تساوى در حقوق و حكم, ] [ 7:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

گرچه ميان فرد مسلمان و يك فرد غير مسلمان وحدت مذهبى وجود ندارد تا رفتار مسلمانان با او رفتار ناشى از روح اخوت اسلامى باشد ولكن قرآن درباره آنان بشرط آنكه محارب نباشند دستور خوش رفتارى و انصاف و عدالت داده بعلت آنكه آنها نيز انسانند لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلو كم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين235 خدا شما را از دوستى آنانكه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و از ديارتان بيرون ننمودند نهى نميكند تا از آنها بيزارى جوئيد بلكه با آنها بعدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند مردم عادل و دادگر را دوست ميدارد. على (عليه السلام) در فرمان تاريخى خود بمالك اشتر چنين ميفرمايد با مردم با مهربانى و خوشرفتارى و نيكوئى رفتار كن مبادا با آنها مانند جانور درنده رفتار كنى مردم دو دسته‏اند:اما اخ‏لك فى الدين و اما نظير لك فى الحق236 يا با تو برادر دينى‏اند و يا در آفرينش مانند تو هستند. جابر ميگويد با پيغمبر اكرم در جائى نشسته بوديم جنازه‏اى را آوردند و از كنار ما عبور دادند پيغمبر اسلام با ديدن جنازه بعنوان احترام برخاست ما نيز برخاستيم سپس از او پرسيديم مگر اين جنازه يكنفر يهودى نبوده است؟! فرمود چرا.


ادامه مطلب
[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:نظر اسلام نسبت به اقوام غير مسلمان, ] [ 16:3 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

گرچه اسلام با اصل ثروت و مال در صورتيكه از مجراى مشروع تحصيل شود موافق است و مردم را به تلاش آن تشويق ميكند وابتغ فيما اتاك الله الدار الاخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا232 ولى آنرا ملاك برترى و تفوق بر فقراء نميداند بلكه از آن جهت شديداً توبيخ و نكوهش ميكند بطوريكه در سوره سباء از فخر فروشان متول نكوهش فرموده است: و قالو انحن اكثر اموالا و اولاداً و ما نحن بمعذبين قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ولكن اكثر الناس لايعلمون و ما اموالكم و لااولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الامن آمن و عمل صالحاً فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم بالغرفات آمنون233.
ما اموال و اولاد بيشترى داريم و لذا گرفتار عذاب نمى‏شويم، بگو پروردگارم روزى هر كس را كه بخواهد كم و يا زياد ميكند ولى بيشتر مردم نمى‏دانند، اموال و اولاد شما چيزى نيست كه شما را بخدا نزديك كند جز آنكسى كه ايمان داشته و عمل صالح انجام دهد اينان در مقابل اعماليكه كرده‏اند دو برابر پاداش دارند و در غرفه‏هاى بهشت ايمنند.

درخواست قريش و امتناع رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)

پيغمبر اسلام كه مبعوث شد، از هر گوشه و كنار طبقات مختلف براى درك حقيقت اسلام شرفياب مى‏شدند حضرتش با گرمى از آنها پذيرائى مى‏كرد و آنچنان با آنها مجالست و معاشرت مى‏فرمود كه امتيازات مجلس هم ملغى مى‏گرديد هر گاه كسى وارد مجلس مى‏شد نمى‏توانست صدر و ذيل مجلس را تشخيص دهد زيرا با آنها حلقه وار و برادرانه دور هم مى‏نشست اين عمل بر بزرگان قريش و صاحبان زر و زور، گران آمد و نتوانستند از اعتراض بروش نامأنوس او خوددارى كنند بالاخره مطلب فاش گرديد گفتند چگونه در مجلس تو حاضر شويم در حالى كه آنهايى كه مجالس تو را تشكيل مى‏دهند يك مشت فقيران هستند.
مادامى كه اين رقم افراد را از خود دور نكرده‏اى به هيچ وجه حاضر نيستيم در مجلس تو شركت كرده و به سخنان تو گوش دهيم.
پيامبر اسلام از برآوردن خواسته‏هاى اشراف قريش امتناع ورزيد ليكن آنان تنزل كردند و گفتند پيغمبر اسلام اوقات مصاحبه و مجالست خود را تقسيم كند يكروز را به بردگان و بينوايان و روز ديگر را به اشراف و رجال و ثروتمندان مكه و قريش اختصاص دهد!
در اينجا بود كه آيه 53 تا 55 سوره انعام نازل شد: لانطرد الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شيى‏ء و ما حسابك عليهم من شيى‏ء فتطردهم فتكون من الظالمين و كذالك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا اهؤلاء من الله عليهم من بيننا اليس الله باعلم بالشاكرين.
كسانيكه بامدادان و شامگان، خداى خود را مى‏خوانند و در اين كار، جز رضاى خدا را در نظر ندارند آنان را از پيش خود مران، نه حساب آنان بر شما است و نه حساب شما بر آنان، تا آنان را برانى و از ستمكاران قرار بگيرى ما اين چنين امتحان مى‏نمائيم بعضى از ايشان رابا بعض ديگر، تا بگويند آيا خدا بر اينان كه در ميان مازيست مى‏كنند منت نهاده است؟!.234
صداسف كه اكثريت مردم جهان هنوز هم معيار برترى افراد را نسبت به يكديگر همان كثرت مال و رونق زندگى مادى مى‏دانند حتى در كشور متمدنى مانند انگلستان هنوز هم مجلس اعيان در مقابل مجلس عوام قرار دارد و در شهرها ناحيه اعيان نشين از قسمت ديگرى كه فقراء و طبقه سوم و چهارم مى‏نشينند از هم جدا است.

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:ثروت وسيله تعيش است نه تفاخر, ] [ 16:2 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) افراد ضعيف و غريب و غير بومى را بعلل معنوى به پستهاى حساس انتخاب ميفرمود مثلاً زيد و پسرش اسامه را بعنوان رئيس ارتش اسلام به جنگ روميان فرستاد و بلال حبشى را كه غلام آزاد شده‏اى بيش نبود بعنوان مؤذن خود انتخاب فرمود و در بعضى وقتها كه مدينه را به قصد جنگ ترك ميفرمود بلال را والى و فرمانرواى پايتخت اسلام قرار ميداد. و از فخر فروشى متنفذين بسيار ناراحت مى‏شد.
روزى ثابت بن قيس كه بزرگ انصار و خطيب آنها بود هنگاميكه خواست كنار پيغمبر بنشيند كسيكه در جوار آن حضرت نشسته بود براى او جا نكرد ثابت عصبانى شد و آن مرد را بنام مادر يابن فلانه مورد خطاب قرار داد.
پيغمبر اسلام با ناراحتى فرمود چه كسى بود اين جمله را گفت؟ ثابت به پا ايستاد و عرض كرد من گفتم يا رسول‏الله.
پيغمبر فرمود باين چهره‏ها كه در اين مجلس نشسته‏اند با دقت بنگر او هم اطاعت كرد و نگريست. آنگاه رسول خدا فرمود چه ديدى؟! عرض كرد سفيد و سياه و سرخ پوست را ديدم.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اى ثابت بدان كه تو هيچگونه امتياز و فضيلتى بر سائرين ندارى مگر بديده پرهيزكارى.
تعليمات پيغمبر اسلام در مورد الغاء نژادپرستى و امتياز طبقاتى، آنچنان تأثير عميق و سريع كرد كه در مدت كوتاهى از تمام نژادها و قبائل باسلام گرائيدند و همچون افراد يك خانواده بلكه مانند اعضاء يك پيكر دست بدست هم داده وظايف فردى و اجتماعى خود را انجام ميدادند.
گويند عمروعاص گروهى را برهبرى عبادة بن صامت كه مردى سياه و بد اندام بود، براى مذاكره مقوقس والى مصر فرستاد هنگاميكه مقوقس با آنها روبرو شد برايش گران آمد كه با مرد سياه و بداندامى مانند عبادة بن صامت گفتگو كند از هيئت اعزامى درخواست كرد كه شخص ديگرى با او مذاكره نمايد آنها گفتند چون عباده از نظر دانش و فضائل نفسانى بر همه ما برترى دارد بهمين جهت عمروعاص او را بر ما امير ساخته، و ما با فرمان امير مخالفت نميكنيم و جز او نبايد كسى با شما وارد مذاكره شود.
مقوقس از اين طرز تعليم و تربيت اسلامى در شگفت ماند و گفت چگونه ممكن است يك فرد سياه از همه شما بهتر و برتر باشد؟! آنان در پاسخ وى گفتند هيچگاه معقول نيست مقياس شخصيت اشخاص رنگ و يا نژاد آنان باشد اسلام شخصيت افراد را تنها در ايمان و عمل صالح ميداند231.
پنج قاره دنيا آسيا، اروپا، افريقا، امريكا، استراليا در نظر اسلام بى‏تفاوت است رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: الارض ارض‏الله و الخلق خلقه زمين، زمين خدا، بنده هم بنده خدا است.
و روى همين اصل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سلمان فارسى را كه از مردم ايران بود جزء خانواده خود بحساب آورد و آن جمله معروف سلمان منا اهل البيت را درباره‏اش فرمود و بلال حبشى و صهيب رومى را از نزديكان خود بشمار آورد بدين وسيله امتياز منطقه‏اى و جغرافيائى را از بين برد.


ادامه مطلب
[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:افراد قوى و ضعيف بومى و غريب يكسانند, ] [ 15:59 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

محمد بن يعقوب كلينى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دختر عموى خود ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب را بمقداد كه مرد فقير و از قبيله قضاعه و شعبه بهراء و در مكه غريب بود تزويج نمود، اين تزويج بمنظور اجراء مراسم ازدواج بين طبقات مختلف بود، شما نيز از رسول خدا پيروى كنيد و بدانيد گرامى‏ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما است228.
باز كلينى در كافى از امام باقر (عليه السلام) نقل ميكند در زمان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شخصى از اهل يمامه بنام جويبر كه آدم كوتاه قد و بيچاره و آبله گون و از سياهان بد منظر سودان بود براى پذيرش اسلام خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شد و اسلام آورد.
روزى رسول خدا با نظر ترحم و عاطفه باو نگريست و فرمود اى جويبر چه خوب همسرى اختيار ميكردى تا بدينوسيله عفت خود را حفظ كرده، و يار و ياور دنيوى و اخروى را بدست مى‏آوردى.
جويبر عرض كرد پدر و مادرم فداى شما باد كدام زن است كه ميل ازدواج با من بيچاره فلك زده داشته باشد در حاليكه نه داراى حسب و نسب و نه مال و جمال هستم چه زنى رغبت زناشوئى با من خواهد نمود؟!
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود جويبر خداوند بوسيله اسلام نخوت جاهليت را پشت سر انداخته و آقائى كسانى را كه در زمان جاهليت بى‏جهت بر مردم فخر فروشى ميكردند ملغى ساخت و بآنهائيكه بدوران پيش از اسلام بيچاره و پست بودند شرف و آقائى بخشيد، آنانكه در عصر تاريك جاهليت ذليل و خوار بودند از راه اسلام عزيز گشتند، بوسيله اسلام كاخهاى موهوم خودپسندى و تفاخر قبيلگى و نژادى جاهليت واژگون گرديد.
امروز همه مردم، سفيد و سياه، قريشى و عرب و عجم، همه با هم برادرند همه از فرزندان آدم و آدم هم انسانى بود كه خداوند از خاك آفريده است محبوبترين مردم در پيشگاه خداوند مطيعترين و پرهيزكارترين آنها است.
اى جويبر امروز كسى را برتر از تو نميدانم مگر آنكه پرهيزكارى و اطاعتش نسبت بخدا از تو بيشتر باشد سپس باو فرمود برو نزد زيادبن لبيد كه از شرفاى قبيله بنى بياضه است و باو بگو من فرستاده رسول خدا هستم كه بشما برسانم پيغمبر فرموده است دخترت ذلفا را بازدواج من در آورى!
زياد بعد از شنيدن پيام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت ما دختران خود را ترويج نميكنيم مگر بكسانيكه از انصار كفوما باشند شما برويد پيش رسول خدا من هم مى‏آيم جويبر برگشت در حاليكه ميگفت بخدا قسم كه قرآن بر اين نازل نشده و پيغمبر آنرا نگفته است.
در اين هنگام ذلفا گفتگوى آنانرا از پس پرده شنيد فرياد زد و پدر خود را طلبيد و با لحن عتاب باو گفت پدر ميخواهى قرآن در مذمت تو آياتى نازل كند و رسواى جهان شوى هر چه زودتر جويبر را برگردان.
زياد شرفياب محضر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گرديد و پس از اداى مطلب خود، پيغمبر فرمود بدانيد كه جويبر شخصى است مؤمن و هر مرد مؤمن كفو و همشأن زن مؤمن مى‏باشد، دخترت را به ازدواج او در آور و سر از خويشاوندى او برمتاب، زياد هم فرمان حضرتش را اطاعت كرد و دخترش ذلفا را كه با اين زناشوئى موافقت داشت براى جويبر تزويج كرد229.
پيغمبر اسلام براى آنكه روش ظالمانه اختلاف طبقاتى و تبعيضات نژادى براى هميشه خانمه دهد از هر فرصتى استفاده ميكرد. مثلاً دختر عمه‏اش زينب را بازدواج غلام آزاد شده خود بنام زيد در آورد و پس از طلاق دادن زيد خودش او را بامر خداوند و دستور قرآن تزويج نمود كه سنت جاهليت را كه همسران پسر خوانده‏ها را ازدواج نمى‏كردند الغاء فرمود، قرآن شرح آنرا چنين آورده فلماقضى زيد منها و طراً زوجناكها لكى لايكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطراً230 وقتيكه زيد از همسرش بهره بردارى نمود او را بتو تزويج نموديم تا آنكه بر مؤمنين درباره همسران پسر خوانده‏هايشان حرجى نباشد پس از آنكه آنها را اطلاق گفتند.

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در سال هشتم هجرت كه مكه را فتح كرد در مقابل انبوه جمعيت ايستاد و خطابه زير را كه افتخار به حسب و نسب224 در آن شديدا مورد انتقاد قرار گرفته و شرف و فضيلت در شايستگى و عمل صالح، منحصر شده است ايراد فرمود:
ايها الناس ليبلغ اشاهد الغائب ان الله تبارك و تعالى قد اذهب عنكم بالاسلام نخوه الجاهليه و التفاخر بآبائها و عشائرها ايها الناس انكم من آدم و آدم من طين الا وان خيركم عندالله و اكرمكم عليه اليوم اتقيكم و اطوعكم له225 اى مردم آنچه كه ميگويم حاضران به غائبان برسانند خداى متعال، بوسيله اسلام، نخوت و تكبر و غرور دوران جاهليت و افتخار به پدران و قبائل را از بين برده است، اى مردم همه شما از نسل آدميد و آدم نيز از گل آفريده شده است بهترين و گرامى‏ترين شما پيش خدا پرهيزكارترين و فرمانبردارترين شما نسبت به دستورات او است.

باز خطابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)

پيغمبر اسلام در حجةالوداع كه از نسك حج فراغت يافت انبوهى از مسلمين را كه حضور داشتند مورد خطاب قرار داد و كليه تبعيضات نژادى را الغاء نمود و به برادرى و اصول هم آهنگى ترغيب فرموده چنين فرمود: ايها الناس الا ان ربكم واحد الا ان اياكم واحد الا لا فضل لعربى على العجمى و لا لعجمى على العربى و لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بتقوى ان اكرمكم عندالله اتقيكم الا هل بلغت؟ قالوا بلى يا رسول الله، قال فليبلغ الشاهد الغائب226.
آگاه باشيد اى مردم خالق شما يكى است آگاه باشيد پدر شما يكى است آگاه باشيد عرب را بر عجم و عجم را بر عرب و سياهپوست را بر سرخ پوست و سرخ پوست را بر سياهپوست فضيلت و برترى نيست مگر به تقوى و پرهيزكارى، بتحقيق گرامى‏ترين شما پيش خداوند پرهيزكارترين شما است آيا رسانيدم؟ همه گفتند آرى اى پيغمبر گرامى رسانيدى، فرمود پس حاضرين بر غائبين برسانند.

ابوذر صورت خود را زير پاى غلام قرار داد

روزى ابوذر غفارى صحابى با غلام سياهى در محضر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به نزاع و مخاصمه برخاست در حين نزاع ابوذر عصبانى شد و باتندى و خشونت باو گفت اى پسر زن سياه! پيغمبر مهربان غضبناك شد و فرمود: آيا او را بواسطه مادرش سرزنش ميكنى!؟ هنوز آثار جاهليت از تو زايل نشده؟!!
آنگاه فرمود كار از حد گذشت، كار از حد گذشت، فرزند سياه پوست بر سياهپوست فضيلتى ندارد مگر از راه پرهيزكارى و عمل صالح.
چون ابوذر خود را هم پيش وجدان و هم پيش خدا و رسول، مقصر تشخيص داد فوراً صورتش را روى خاك نهاد و از آن (برده سياه) خواهش كرد برخيز صورتم را پايمال كن، تا كفاره گفتار توهين آميزم شود227.

[ دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم), ] [ 7:21 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در خلال فصول گذشته از خرافه پرستى بشر مطالبى بيان شد يكى ديگر از همان خرافه پرستيها حكومت اختلاف طبقاتى و برترى نژادى بوده و تا چه اندازه اين عقيده نادرست در سرنوشت انسانها آثار سوء و خانمانسوز داشته است! هنگام طلوع آفتاب اسلام دنيا بشديدترين وجهى گرفتار اين نوع بيمارى جانكاه اجتماعى بوده و در تمام كشورهاى متمدن از قبيل ايران زمين و رم و يونان كه در اوج تمدن و فرهنگ قرار داشتند و عربستان و حجاز كه بطور كلى از مظاهر تمدن بى‏بهره بودند اساس زندگى مردم روى نظام ظالمانه طبقاتى و افسانه نژادى استوار بوده است.
اسلام بر خلاف سنتهاى قبيلگى و افتخارات قومى و رسوم آداب منطقه‏اى كه در آن عصر رواج كامل داشت و برخى از اقوام خود كامه از راه داشتن ثروت، شخصيت قومى، زبان، رنگ و... بر گروهاى ديگر تفاخر كرده و اين عوامل موهومى را مايه امتياز انسانى بر انسان ديگر ميدانستند و از اين رهگذر همواره غول اختلاف و جنگ و جدال و تجاوز و استعمار دندان خود را به كيان و هستى آنان فرو ميبرد و ديو كينه و نزاع سايه شوم خود را بر سر آنان گسترده داشت، قلم بطلان و نادرستى كشيد و رسماً عليه اينگونه عقائد خرافى قيام كرد.
اسلام در عين آنكه ميداند افراد بشر از لحاظ سازمان خلقت چه از نظر مظاهر مادى و چه از نظر لياقت و استعداد و مظاهر روحى يكسان نيستند و در فصل توابغ دنيا اين مطلب را روشن نموديم ولى اين نابرابرى و تفاوت جهات خلقت را ملاك برترى و امتياز بعضى بر ديگر نداسته، بلكه همه افراد بشر را از لحاظ حقوق و در برابر قانون يكسان قرار داده لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض218 از كردار عمل كنندگان شما كم و تلف نميكنيم چه مرد باشد يا زن، زيرا پاره همديگر هستيد.
مساواتيكه اسلام ميان افراد بشر قائل است در سه قسمت خلاصه ميشود:
1-
مساوات در اصل انسانيت.
2-
مساوات در حقوق و احكام.
3-
مساوات در قضاوت و اجراء حكم.
اما تساوى در اصل انسانيت!.
اسلام برخلاف يونانيها و روميها كه خداى قبيله خود و شهر كشور خود را از خدايان قبائل و شهرهاى ديگر متفاوت و برتر ميپنداشتند و در نتيجه خود را از ديگران برتر و بالاتر ميدانستند219 معتقد است آفريدگار تمام موجودات و تمام افراد بشر يكى است و با صراحت تمام به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور ميدهد كه اعلان كن منهم مانند شما بشرم فقط وحى بمن مخصوص است و بتحقيق خداس شما يكى است قل انما انابشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد220 در سوره عنكبوت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) خودش را در داخل آنان نموده كه خداى ما و خداى شما يكى است و ما بهمان خدا گرويده‏ايم ... انما الهنا والهكم واحدو نحن له مسلمون221.
گو آنكه عوامل گوناگون طبيعى و جغرافيايى از قبيل آب و هوا، نحوه تغذيه، وراثت، شرائط خاص زندگى و نظائر اينها جهاتى هستند كه افراد بشر را از لحاظ نژاد، رنگ، زبان، ثروت، شغل و حتى عقايد سياسى و مذهبى متفاوت ميسازد.
ولى بعقيده اسلام اينگونه اختلافات ظاهرى در حقيقت انسانيت ايجاد برترى و امتيازات صنفى نميكند بلكه بصراحت بيان قرآن اين قبيل تفاوتها و مظاهر گوناگون را از نشانه‏هاى خداشناسى معرفى ميكند.
چطور كه گلهاى صحرا بالوان و اشكال و بوهاى مخصوص زينت يافته و تماشا كننده را تحت تأثير قرار ميدهد و بر نشاط او ميافزايد و همين اختلاف رنگها و شكلها و بوها، آنها را از هم متمايزتر ميكنند اختلاف افراد بشر هم از حيث رنگ و زبان و نژاد و اطوار خلقت از آيات و براهين توحيد است و من آياته خلق السماوات والارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين222 از نشانه‏هاى شناسائى خدا، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف براى جهانيان عبرتى است. و نيز در سوره نحل آيه 71 امتياز و تفاوت ثروت و ارزاق را هم بخود نسبت داده و توجيهات آن هم در فصل نوابغ دنيا گذشت يكى از نظام خلقت اختلافات بشر در رزق و ادراكات است والله فضل بعضكم على بعض فى الرزق خداوند بعض شما را بر بعض‏تان در رزق برترى داده.
نه اينكه اينگونه اختلافات دليل بر شخصيت انسانى افراد و ملاك حقانيت نظام طبقاتى و افسانه‏پرستى باشد. قرآن تمام مردم را با جمله ياايها الناس مورد خطاب قرار داده و با اصل اولى آنها متوجه ساخته كه در اصل ريشه و سرچشمه از يك پدر و مادر هستيد و بنابراين با هم برادر و خواهريد اگر چه بعضى زيبا و بعضى ديگر زشت، برخى غنى و برخى ديگر فقير، جماعتى قوى الجسم و جمعى ضعيف و گروهى عرب و گروه ديگر عجم ميباشند!.
اينگونه اختلافهاى جزئى و سطحى كه لازمه طبيعى و جغرافيائى افراد است نبايد عامل جدائى و مايه برترى و موجب گسيختن پيوند اخوت و برادرى شما گردد بلكه فلسفه اين نوع اختلاف تنها براى شناسائى و برقرارى نظم اجتماع است نه دشمنى و استثمار.
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقكيم223 اى مردم ما شما را از يك پدر و مادر آفريديم و شما را ملتها و قيائل گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد بدرستيكه گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است.

[ دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:اسلام و تساوى در انسانيت, ] [ 7:19 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بدوران اوج قدرت معاويه يعنى پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) عدى بن حاتم بر معاويه وارد شد، پسر هند خواست احساسات عدى را بر عليه على (عليه السلام) تحريك كند و بدين وسيله شايد بتواند از علاقه او نسبت به آن حضرت بكاهد! بهمين منظور در حاليكه متوجه عدى بود گفت: اين الطرفات يعنى پسرهايت كه بنام طريف و طارف و طرفه بودند چه شدند؟
عدى گفت در صفين در ركاب على بن ابيطالب بشهادت نايل شدند.
معاويه - على با تو به انصاف و عدالت رفتار نكرده پسران ترا بميدان مرگ فرستاده كشته شده‏اند اما فرزندان خود را نگاه داشته.
عدى - نه معاويه چنين نيست كه تو خيال كردى بلكه من با او به انصاف رفتار نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم.

دور از حريم كوى تو شرمنده مانده‏ام

 

شرمنده مانده‏ام كه چرا زنده مانده‏ام216

معاويه تا آخر فهميد كه اين افراد حقيقت على را خوب شناخته‏اند و با اين نيرنگ‏ها ممكن نيست اينها را بدام انداخت، و بلكه لازم است حقيقت على را از اين افراد بدست آورد.
معاويه فورا از فرصت استفاده كرده گفت على را به من تعريف كن. عدى از اين پيشنهاد معذرت خواست، ولى معاويه قبول نكرد و اصرار ورزيد.
عدى شروع كرد: كان بعيد المدى، شديد القوى، يقول عدلا و يحكم فصلا، تنفجر الحكمه من جوانبه و العلم من نواحيه، يستوحش من الدنيا و زهرتها و يستأنس بالليل و وحشته و كان والله غريز الدمعه، طويل الفكره، يحاسب نفسه اذاخلا و يقلب كفه على ما مضى، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاحدنا، يجيبنا اذا سألناه و يدنينا اذا اتيناه و نحن مع تقريبه‏لنا و قربه منالانكلمه لهيبته و لا نرفع اعيننا اليه لعظمته فان تبسم فعن اللولوء المنظوم، يعظم اهل الدين و يتحبب الى المساكين، لايخاف القوى ظلمه و لاييئس الضعيف من عدله، فاقسم لقد رأيته ليلة و قد مثل فى محرابه وارخى الليل سر باله و غارت نجومه و دموعه تحادر على لحيته و هو يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين فكانى الآن اسمعه و هو يقول يا دنيا الى تعرضت ام الى اقبلت غرى غيرى، لاحان حينك، هيهات قد طلقتك ثلاثه لارجعة لى فعيشك حقير و خطرك يسير آه من قلة الزاد و بعد السفر و قلة الانس قال فو كفت عنا معاوية و جعل ينشفها بكمه ثم قال: يرحم الله اباالحسن، كان كذالك، فكيف صبرك عنه؟ قال كصبر من ذبح ولدها فى حجرها فهى لاترقى دمعها و لاتسكن عبرتها، قال فكيف ذكرك له؟ قال و هل يتركنى الدهر ان انساه217.
مردى بود دورانديش و نيرومند، گفتارش عادلانه و قضاوتش با حقيقت تطبيق مينمود، علم و حكمت از همه اطراف و جوانبش تراوش ميكرد، از دنيا و تجملاتش وحشت داشت اما باشب و تاريكى‏هاى آن انس ميورزيد، بخدا سوگند فراوان اشگ ميريخت و انديشه‏اى داشت طولانى، در خلوتگاه از نفس خود مؤاخذه ميكرد و از او حساب ميكشيد و از گذشته تأسف ميخورد، لباس كوتاه و خوراك زبر و خشن را دوست ميداشت، در اجتماع با ساير افراد تميز نداشت، از هرچه ميپرسيديم پاسخ ميداد، و هر وقت پيش او مى‏آمديم ما را بخود جلب ميكرد و با وجود آنكه بعد فاصله را از ميان برداشته بود و ما را بخود نزديك كرده بود. باز از هيبت مقام والاى او قدرت سخن گفتن نداشتيم، و از عظمت او ممكن نبود بصورتش نگاه كنيم، هرگاه تبسم ميكرد گويا از رشته مرواريد پرده ميشد، ديندارانرا بزرگ ميداشت و با بيچارگان دوستى مى‏نمود، در حكومتش به زورمندان ستم نمى‏شد و ضعيفان از دادگريش نااميد نبودند.
بخدا قسم در نيمه شبى كه تاريكى همه جا را فرا گرفته بود، و ستارگان غروب كرده بودند، على (عليه السلام) را در محراب عبادت ديديم مانند مار گزيده بخود مى‏پيچيد، و همانند شخص داغديده گريه ميكرد، گويا آنكه الان ناله‏هايش در گوشم طنين انداخته ميگفت اى دنيا از چه متوجه من شده و بمن رو آورده‏اى، از من دور شو و غير مرا فريب ده من صيد تو نيستم، و نتوانى مرا بدام خود اندازى، من ترا سه مرتبه طلاق گفته‏ام و حق رجوع نمانده، زيرا زندگى با تو بى‏ارزش و خطرش بزرگ است، آه از كمى توشه و دورى راه و تنهائى كه مونسش كم است.
وقتيكه سخن عدى به اينجا رسيد اشگ از ديدگان معاويه جارى شد و با آستين خود اشگ چشمانش را پاك كرد و گفت:
خدا ابوالحسن را رحمت كند كه اينچنين بود.
سپس از عدى پرسيد با اين وصف چگونه در فراق على شكيبائى مى‏كنى؟
گفت مانند مادريكه بچه‏اش را در دامنش سربريده‏اند هرگز اشگش خشك نشود و اندوهش پايان نپذيرد.
پرسيد چه وقت بياد على مى‏افتى؟ گفت ابداً فراموش نميكنم.
اين چه عظمت روحى است كه افراد را بدام عشق خود ميكشد؟ اين چه نفوذى است كه تا اعماق دل مردم ريشه دوانى ميكند و هيچوقت از صفحه خاطر محو نميشود، و همين جذبه معنوى است كه در رجال الهى و مردان آسمانى طوفانى در اجتماع انسانها ايجاد ميكند و به ساحل خداشناسى و كمالات دين ميكشاند.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:عدى بن حاتم به معاويه چه گفت, ] [ 7:21 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عايشه گفت من از رسول خدا شنيدم ميفرمود در (عذراء) جماعتى از امت كشته ميشوند كه خدا و ساكنان آسمانها بخاطر ايشان غضب ميكنند. سيقتل بعذراء ناس يغضب الله لهم و اهل السماء213.
عايشه وقتيكه خبر اسارت و گرفتارى حجر را شنيد عبدالرحمان بن حارث را پيش معاويه فرستاد تا از كشتن حجر جلوگيرى نمايد متأسفانه وى موقعى رسيد كه كار از كار گذشته بود و عبدالرحمان با لحن اعتراض‏آميزى بمعاويه گفت پس حلم و بردبارى ابوسفيان چه شد؟ گفت از وقتيكه مانند تو افراد حليم و بردبار از اطراف من دور شدند من حلم را از دست دادم و اين كار از زياد به من تحميل كرد و من ناچار پذيرفتم.
عايشه همواره اين جمله را زياد تكرار ميكرد: اگر نبود كه هرچه را تعقيب نمودم بدتر از اول شد و مفسده‏اش زيادتر از مصلحتش گرديد هر آينه قتل و كشتن حجر را تعقيب ميكردم.
عبدالله بن عمر موقعى كه در وسط بازار خبر قتل حجر را شنيد عمامه از سر افكند و خود بزمين افتاد هنگاميكه برخاست با صداى بلند گريه ميكرد.
ربيع بن زياد حارئى كه از طرف معاويه حاكم خراسان بود، موقعى كه شنيد حجر را شهيد كرده‏اند دست بدعا برداشت و عرض كرد خدايا اگر ربيع نزد تو مقامى دارد الان مرگ او را برسان از جا حركت نكرد تا جان سپرد214.
حسن بصرى گويد از طرف معاويه در خراسان مأموريت جنگ داشتم مردى از تابعين باما بود كه براى ما نماز ميخواند، روزى نماز ظهر را خواند سپس در بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد چنين گفت: مردم امروز در اسلام حادثه فجيعى رخ داده كه بعد از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين حادثه واقع نشده بود بمن رسيده كه معاويه حجر و اصحاب او را كشته اگر در ميان مسلمين مردان باغيرت وجود دارد بر عهده آنها شود قصاص اين عمل، و اگر نيست از خدا ميخواهم مرا قبض روح كند. راوى گويد: اين مرد غير از اين نماز براى ما نماز نخواند مگر آنكه صداى شيون از خانه او شنيدم215.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:قتل حجر طوفانى برپا كرد, ] [ 7:20 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

معاويه ياران على (عليه السلام) را هر چه اجبار ميكرد و تهديد مينمود كه از على (عليه السلام) دست بردارند ابداً اعتناء نميكردند تا بمرحله قتل ميرسيد، از جان خود ميگذشتند ولى از محبت و ولايت دست برنميداشتند، از جمله آنها بود حجربن عدى كندى پس از شهادت على (عليه السلام) يازده سال با معاويه و عمال و حكام او در كوفه بمخالفت برخاست و بارها مغيره بن شعبه را از منبر به پائين كشيد و بجرم ناسزا گفتن او به على او را فحش داد و پس از مرگ مغيره بسال 51 هجرى زيادبن ابيه كه والى كوفه شد هر وقت ميخواست نسبت بمقام على (عليه السلام) جسارت كند باز حجر مانند سابق باشدت جواب ميگفت و مردم را بر عليه او تحريك ميكرد.
بدروان حكومت عمروبن حريث كه نيابتا از طرف زياد ابن ابيه در كوفه حكومت ميكرد و زياد به بصره رفته بود حجربن عدى رسما معاويه را لعن ميكرد و شيعيان على كلا به تبعيت او از معاويه بيزارى ميكردند و لعن ميگفتند.
تا آنكه زياد از بصره برگشت و زد و خوردهاى متناوب بين شرطه كوفه و هواخواهان حجر اتفاق افتاد و حجر بصورت جلب پيش معاويه فرستاده شد، معاويه به حجر و ياران او پيشنهاد بيزارى از على نمود ولى آنان قبول نكرده و همه مرگ را استقبال نمودند.
معاويه دستور قتل حجر و يارانش را داد و در محليكه بنام مرج عذراء شهرت داشت آنان را بقتل رساندند حجر وصيت كرد كه زنجير اسارت او را باز نكنند و خون او را نشويند و همانطور دفن نمايند210. بدين ترتيب حجر و شش نفر ديگر كه با او بودند بجرم دوستى على (عليه السلام) كشته شدند و دست از محبت آن حضرت برنداشتند211.
حجر يك نابغه انسانيت و روحانيت بود، على (عليه السلام) در پيشگوئيهاى خود از ماجراى قتل او و يارانش خبر داده بود:
يا اهل العراق ستقتل سبعه نفر بعذراء مثلهم كمثل اصحاب اخدود212.
اى مردم عراق بزودى هفت نفر در عذراء كشته ميشوند، مثل آنها مثل اصحاب اخدود است.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز از قتل حجر و يارانش خبر داده بود: ابوالاسود دئلى گويد: پس از كشته شدن حجر معاويه به منزل عايشه وارد شد، عايشه او را به قتل حجر و رفقايش توبيخ نمود و اعتراض كرد، معاويه پاسخ داد صلاح امت را در كشتن آنان ديدم اگر زنده ميماندند امت پيغمبر فاسد ميشد.

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:جاذبه على (عليه السلام) و ياران او, ] [ 7:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

دكتر گوستاولوبون دانشمند مشهور فرانسوى راجع به نفوذ اسلام در افكار مسلمانان گويد:
ديدن اسلام از نظر تأثير در پيروان خود از هيچيك از اديان و مذاهب دنيا كمتر نيست و اقوامى كه اين احكام براى دلالت آنها نازل شده اگر چه هر قدر زماناً با هم اختلاف داشته باشند حاليه هم بهمان درجه پاى بند احكامند كه در هزار و سيصد سال قبل پايبند بوده‏اند.
روزه رمضان كه از روزه اربعين بعضى فرقه‏هاى نصارى هم سختر است معذلك مردم مسلمان دنيا با كمال مراقبت از عهده آن بر مى‏آيند، و همچنين است حال نماز در تمام اقطار آسيا و امريكا و نقاطيكه من سفر كرده‏ام مخصوصاً ديده‏ام كه هميشه اين ركن اعظم اسلامى را با كمال اهتمام سر وقت ادا ميكنند.
در رودخانه نيل اتفاق افتاد كه با جمعى از اعراب همسفر بودم و يك عده مقصر در ميان آنها بودند كه همه را به زنجير بسته ميبردند.
چيزيكه بر تعجب من مى‏افزود اين بود كه ديدم اين مقصرين بدون خوف از مجازات حكومت وقت حدود قانون مدنى را شكسته‏اند ولى نسبت بقانون مذهبى جرئت مخالف ندارند، چنانكه وقت نماز ميشد زنجيرهاى خود را كنار گذاشته به ركوع و سجود و پرستش خدا مشغول مى‏شدند207.

تزوير يغما و جلب عواطف حاكم

اگر كسى تظاهر بعمل كردن به قوانين اسلام نمايد باز در نفوس و روحيه مردم يك نوع اثر وضعى دارد. معروف است يغما شاعر معروف جندقى208 وقتيكه در كاشان بوده مردم شهر از وى به قاضى شكايت ميكنند كه يغما اهل عيش و نوش باده گسارى است و اعتنائى به مذهب ندارد، قاضى دستور ميدهد كه حد شرعى بر او جارى كنند و شلاقش بزنند. شب قبل از اجراى حكم يغما در زندان وسايل نماز ميخواهد و نيمه شب قاضى صداى مناجات او را مى‏شنود از حكمى كه داده بود پشيمان مى‏شود و او را مى‏بخشايد يغما كه اين جريان را قبلاً پيش بينى ميكرد، در همان شب عفو، غزلى مى‏سرايد و آنرا روى تكه كاغذى نوشته زير مخده ميگذارد بعد از رفتن او متوجه ميشوند كه عبادت او تظاهر بوده بدنبالش ميگردند ولى او را نمى‏يابند.
چند بيت از آن غزل در ذيل آورده ميشود:

بهار ارباده در ساغر نميكردم چه مى‏كردم چرا گويند درخم خرقه صوفى فرو كردى ز شحنه شهر جان بردم به تزوير مسلمانى گشود آنچه از حرم بايست از ديرم اگر يغما

 

ز ساغر گر دماغى تر نميكردم چه مى‏كردم به زهد آلوده بودم گر نميكردم چه ميكردم مداراگر به اين كافر نميكردم چه ميكردم؟ رخ اميد بر اين در نميكردم چه ميكردم؟

يغما باقاآنى معاصر بوده و در سالهاى نخستين زندگيش تخلص او مجنون بود اما بعد از آنكه حاكم سمنان اموال او را مصادره كرد، تخلص يغما را برگزيد و اين بيت را پس از غارت اموال سروده است:

مرا از مال دنيا يك تخلص ماند مجنونم

 

بكار آيد گر اين ليلى وش آنرا نيز يغما كن209

اين مرد با آنكه زادگاهش و زندگيش و مردن و مدفنش نيز در خور بود فقط در جندق صاحب آب و ملك بوده به چه علل با جندقى شهرت يافته بدست نيامده است.

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:جاذبه اسلام از نظر دكتر گوستاولوبون, ] [ 16:13 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

كم ديده شده كه مرد استقامت داشته باشد تا دم مرگ عقيده و مرام خود را خوب نگاه دارد و اين امر بقدرى اهميت دارد كه رسول خدا اظهار ناتوانى و خستگى ميكند، مى‏فرمايد سوره هود پيرم كرد و مويم را سفيد نمود بجهت آيه استقم كما امرت: به آنچه مأموريت دارى پايدار و ثابت باش.
در همان روز احد جمعى از ميدان فرار كردند و رسول خدا را تنها گذاشتند، و اما پيغمبر از يك سرباز رشيد بنام ابودجانه بيعت خود را برداشت و فرمود جان خود را بسلامت برهان اما على از من است من از اويم، اين سرباز چنان گريست كه پيغمبر را متأثر كرد و گفت يا رسول الله بكجا روم؟ بسوى همسرم كه خواهد مرد و يا خانه‏ام كه خراب خواهد شد يا بمال خود برگردم كه فانى ميشود.
دل رسول خدا بحال او سوخت مجدداً اجازه مبارزت داد و حمله بر سپاه دشمن نمود و آنقدر جراحت برداشت كه بزمين افتاد و جسد او را على (عليه السلام) پيش پيغمبر آورد.

روز احد على (عليه السلام) در ميدان نبرد تنها ماند

على (عليه السلام) تنها به سپاه دشمن حمله برد و چنان در رزمگاه كوشيد كه نود زخم برداشت و شانزده مرتبه به هنگام حمله بر زمين افتاد چنانچه چهار مرتبه جبرئيل او را از زمين بلند كرد وقتى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نگاهش به على (عليه السلام) افتاد ديد از كثرت رزم پاهاى على لرزان است، سربآسمان كرده از خداوند طلب نصرت نمود.

اين زن داغديده چه علاقه به پيغمبر دارد؟

در همان روز عايشه باجمعى از بانوان براى سراغ پيغمبر رو به كوه احد ميشتافتند، در اثناى راه باهنده زوجه عمرو بن جموح روبرو شدند، در حاليكه سه جنازه بر يك شتر حمل كرده ميبرد از پيغمبر سراغ گرفتند مژده سلامتى او را داد سپس پرسيدند اين جنازه‏ها كيستند گفت يكى شوهرم عمرو بن جموح است، ديگرى پسرم خلاد، سومى برادرم عبدالله. بانوان پيغمبر بداغ دل او رقت كرده و گفتند خدا بتو صبر دهد، عجب مصيبت سختى ديده‏اى. با كمال شجاعت اين جمله را گفت: بعد حيوة النبى كل شيى‏ء جليل پس از زنده ماندن پيغمبر هر مصيبت بما آسان و مرگ هر عزيز بما سهل است.

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:همه رو بفرارند بجز يك سرباز, ] [ 16:11 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

از حذيفه اعجب است كه سعدبن ربيع در جنگ احد هنگاميكه آتش پيكار فرونشست مسلمين از مجروحين و كشته شدگان خود جستجو ميكردند، رسول خدا فرمود كدام يك از شماها مرا از حال سعدبن ربيع خبر مى‏آورد كه من از وى نگرانم؟
مردى گفت من حاضر باين خدمت هستم. رسول خدا بيكسو اشاره فرمود و گفت آنجا را جستجو كن، سعد در همانجا افتاده و بر پيكرش دوازده نيزه وارد شده است، سلام مرا به او برسان.
آنمرد ميگويد مطابق دستور پيغمبر بهمان موضع رفتم سعد را در ميان گشتگان يافته صدا زدم يا سعد! جواب نداد، مرتبه دوم گفتم: سعد، پيغمبر از شما نگران است و مرا عقب تو فرستاده همينكه اسم پيغمبر را شنيد مانند جوجه نميه جان از خاك و خون سربرداشته گفت راست ميگوئى؟ پيغمبر زنده است206.
گفتم آرى پيغمبر سلامت است و مرا براى تفحص از حال تو فرستاده و همين محل را نشان داده و فرموده كه دوازده زخم نيزه بر بدن سعد وارد ساخته‏اند.
سعد از شنيدن سلامتى پيغمبر رمقى بخود گرفته گفت خدا را شكر كه رسول خدا زنده است و راست فرموده دوازده زخم نيزه بر بدنم رسيده است. هر چه زودتر بحضور رسول خدا برگشته سلام مرا بر انصار برسان و بگو برادر شما سعد ميگويد بخدا سوگند شما هيچگونه عذرى در پيشگاه خدا نداريد اگر خارى بر بدن پيغمبر وارد شود تا وقتيكه چشمان شما باز و خون در رگهاى شما جريان دارد از رسول خدا غفلت نورزيد و جان قربان او كنيد.
در اين لحظه نفس عميقى كشيده خون از گلويش جارى شد و چشم از جهان بربست و رخت بر جهان جاويدانى كشيد، خدمت پيغمبر رسيدم گفتار سعد را بعرض رسانيدم.
فقال رحم الله سعدا نصرنا حيا و ميتا: خداوند سعد را رحمت كند، در زمان زندگى ما را يارى كرد و اكنون هنگام مرگ ما را سفارش و كمك ميكند (حيوة القلوب ج 2 ناسخ ج حضرت رسول).

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:جنگ احد و يار وفادار پيغمبر ص سعد بن ربيع‏, ] [ 16:10 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

المستنصربالله204 كه از خلفاى مقتدر عباسى بود روزى از بغداد پايتخت خلافت براى ديدن سامرا باتفاق وزراء و رجال مملكت حركت ميكند، و پس از انجام تشريفات معموله جهت زيارت عسكريين - عليهما السلام مشرف ميشود حرم را بسيار مجلل و آبرومند مشاهده ميكند و با فرشهاى زيبا مفروش و پرده‏هاى رنگارنگ و سنگين قيمت آويزان و مردم فوج فوج براى زيارت رفت و آمد ميكنند و كمال ادب و منتهاى خضوع را رعايت كرده و روبروى ضريح ايستاده زيارت ميكنند در حاليكه چشمهايشان پر از اشك است و هنگام مراجعت بايكدنيا حسرت برميگردند و نميتوانند بآسانى از قبر جدا شوند.
المستنصر پس از انجام مراسم احترام و ادب و ديدن اين منظره از حرم خارج شده و بسمت مقابر پدرانش كه نزديك حرم مطهر واقع شده بود روان گرديد تا فاتحه بخواند، وارد آن محل شد در حاليكه بناى آرامگاه نيمه ويران است، و قبرهايشان مساوى با سطح زمين شده گرد و غبار روى آنها را پوشانيده و پرندگان روى قبرها فضله ريخته كسى هم براى خواندن فاتحه بدانجا نميرود، با ديدن اين دو منظره متفاوت يكى از وزراء او خطاب به خليفه نمود و گفت:
اميرالمؤمنين سلامت باد تا كى بدين عار و ننگ صبر ميكند اينها قبور پدران تو است در دوران زندگى خود زمامدار و فرمانرواى كشورهاى اسلامى بودند، خزينه‏هائى پر از ثروت داشتند، اينك گورهاى آنها است كه نيمه ويران است و مورد توجه مردم نيست، زمين مقابر فرشى ندارد، و گردوغبار و كثافت حيوانات روى قبرها را پوشانيده است در حاليكه شما فرزند شايسته و خلف صالح و مقتدر هستيد.
اما قبور عسكريين اينگونه مورد توجه تمام طبقات مردم است و همه براى رفع گرفتاريهاى خود از نظر معنوى بآنها متوسل شده نتيجه ميگيرند با آنكه آنان در دوران زندگى يا در زندان بودند و يا بصورت تبعيد بسر ميبردند و يا تحت نظر بودند و هميشه از رقباى خطرناك خلافت خاندان شما بشمار ميرفتند وزير به بيانات تملق‏آميز خود خاتمه داد و منتظر جواب خليفه بود.
المستنصر پس از شنيدن سخنان وزير سربزير انداخت و در فكر عميق فرو رفت حاضرين نگاهى بوزير و نگاهى بخليفه ميكردند و هر يك نسبت بعكس العمل سخنان وزير فكرى ميكردند چند ثانيه سكوت حكمفرما بود سپس خليفه رو بوزير نموده و علت واقعى مورد سئوال را بيان كرد و بالهجه‏اى كه حاكى از ناراحتى درونى بود گفت:
هذا امر سماوى‏
اين دو منظره متفاوت و اين اختلاف فاحش يك تقدير آسمانى است و قدرت ما هم در برابر آن جزئى‏ترين ارزشى ندارد و ما آنچه توانستيم در احترامات قبور پدران مان انجام داديم اما دلهاى مرد تحت تسلط ما نيست و ما نميتوانيم آنها را جذب كنيم، حكوت ما تنها برابدان مردم است نه بر دلهاى آنان. ما بر مقبره‏هاى پدران خود فرش و پرده‏هاى گرانبها خريديم كه به پايه قبور اولاد پيغمبر برسانيم ولى چكنيم نيمه شب آمدند همه را بسرقت بردند و كسى بقصد زيارت نيامد و نخواهد آمد.
اما بفرزندان پيغمبر، مردم بايكدنيا عشق و علاقه از ثروت خود گذشته در تزيين حرم آنها خرج مى‏كنند، فرش ميخرند، پرده مى‏آورند، تجديد بنا ميكنند، از جان و دل خدمت ميكنند. اين يك جذبه‏ايست كه بآنها اختصاص دارد205.

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:خليفه عباسى به سامرا ميرود, ] [ 7:39 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بهمنيار از شاگردان ملازم بوعلى است كه ارادتش نسبت به استاد فوق العاده بود. مقام علمى و نبوغ فكرى و استعداد كم‏نظير خدادادى و قواى سرشار استاد كه او را يك فرد نابغه معرفى ميكرد بهمنيار را بحيرت انداخته جرئت را بجائى رسانيد كه پيشنهاد خطرناكى باستاد خود نمود.
روزى به وى گفت استاد چرا ادعاى نبوت نميكنى و خود را بعوان يك پيغمبر فرستاده خدا معرفى نمى‏نمائى در حاليكه چنين ادعاء از تو بجا و زيبنده است و كسى را ياراى انكار آن نباشد و هر كس در مقابل مقام علمى تو سرتسليم فرود مى‏آورد زيرا تو در جهان علم و جهات فضيلت سرآمد دهر و اعلم عصر خود هستى.
بهمنيار بارها اين پيشنهاد را به بوعلى نمود اما جوابى از استاد نشنيد تا آنكه فصل زمستان فرا رسيد در يك شب كه هوا يخبندان و بسيار سرد بود و برف روى زمين و قله كوهها را پوشانيده بود بوعلى در اطاق گرمى در زير كرسى استراحت كرده بود بهمنيار هم در پله ديگر در خواب عميقى فرورفته بود، ساعت، آخر شب را نشان ميداد بوعلى از خواب بيدار شد در حاليكه تشنگى او را سخت ناراحت كرده بود ولى آب در دسترس نبود و بايد از بيرون آورد.
بوعلى دست به شانه شاگرد گذاشت و باصداى آمرانه در عين حال آميخته با محبت او را سه مرتبه صدا زد، بهمنيار چشم باز كرده دست استاد را روى شانه خود ديد، سلامى گفت استاد پس از جواب سلام فرمود تشنه‏ام ظرف آب بيرون است آنرا براى من بياور.
بهمنيار با چشمان نيمه باز به خارج اطاق متوجه شد و پنجره‏هاى يخ بسته را مشاهده نمود شدت سرماى خارج اتاق را خوب بررسى كرد و ميزان خطر و صدمه جانى بياد آورد آنا تصميم بر عدم اطاعت استاد گرفت ولى استاد را چطور قانع كند كه صراحتا ترك ادب نباشد.
ناچار از راه ديگر وارد شد و گفت استاد هوا سرد است و درجه برودت آب زياد است سينه شما هم گرم شده اگر در چنين شرائطى آب سرد بخوريد قطعا براى شما خطرناك است.
بوعلى گفت من در فن طب استاد شما هستم و بتو دستور ميدهم آب حاضر كن بار ديگر بهمنيار سخن خود را در قالب الفاظ فريبنده‏ى‏ترى ادا كرد، اما ديد استاد اصرار ميورزد بالاخره تصميم واقعى خود را آشكار نمود و گفت بنده نميتوانم براى آوردن آب سرماى سوزان را تحمل كنم.
در اين گفتگو بودند كه صداى روح بخشى از خارج بگوش رسيد كه ميگويد:
الهى لك الحمد ياذ الجود و المجد و العلى - تباركت تعطى من تشاء و تمنع البته اين صدا خود نشان ميداد كه از مأذنه‏اى بلند بوسيله يك حنجره پاك و دلى صاف در آن هواى سرد پخش ميشود و معلوم است كه صاحب صدا راز و نيازى با ذات مقدس احديت دارد. پس از چند جمله مناجات، صبح طلوع خود را اعلام نمود و گفتار مؤذن بجملات اذان و گفتن الله اكبر تبديل شد. اين جريان گذشت فرداى آنشب، وقتى بهمنيار آماده آموزش درس استادش گرديد.
بوعلى روبشاگرد كرده و گفت بارها بمن پيشنهاد ميكردى كه چرا دعوى نبوت نميكنم آيا علت آنرا دانستى؟ بهمنيار گفت خير، بوعلى توضيح داد براى آنكه تو خود پيشنهاد ميكردى و اصرار زيادى داشتى و من با اينكه استاد تو بودم با اين حال آنقدر در تو نفوذ نداشتم كه در شب گذشته يك امريه من در اعماق دل تو نفوذ كند و يك ليوان آب از بيرون اتاق بمن بياورى ولى در همان ساعت در آن هواى سرد كه گويا قدرت همه موجودات را در هم شكسته بود چه داعى و محركى آن مؤذن را وادار كرده بود در مقابل آن هواى سوزان و بادهاى برنده بدون هيچگونه احساس ناراحتى براى انجام يك دستور، آن عم غير لزومى ببالاى مأذنه برود.
هر چه فكر بكنى علتى غير از اين پيدا نخواهد شد كه نفوذ معنوى پيغمبر و گفتار او در اعماق مغز مردم راه يافته است كه بعد از چهار صد سال پيروان او اوامرش را اجرا ميكنند203.
راستى اينگونه نفوذ و قدرت را فقط در بين مردان الهى و رجال دين بايد جستجو كرد و در تشكيلات عريض و طويل قدرتمندان زمامداران مادى اثرى از آن يافت نميشود، نفوذ معنوى است كه ابوسفيان را بشگفت آورد وقتيكه پيغمبر مشغول انجام اعمال وضوء ميگرديد مسلمانها براى ربودن قطرات آب وضوى پيغمبر هجوم آورده مسابقه ميگرفتند، تهاجم در مرحله‏اى بود كه نه تنها اجازه نميداد قطره‏اى بر زمين بريزد بلكه هر يك كه موفق ميگرديد مانند اين بود پر ارزش‏ترين گوهر را يافته است.
ابوسفيان باديدن چنين منظره ديگر طاقت نياورد ناچار در مقابل حقيقت سرتسليم فرود آورد و گفت بالله لم ار كاليوم كسرى و لاقيصرا اين چه قدرت و اين چه نفوذيست؟ بخدا تا بامروز من چنين قدرتى را در دستگاه سلطنتى قيصر پادشاه روم و كسرى شاهنشاه ايران نديده بودم.
عباس عموى پيغمبر بوى گفت واى بر تو اين نيرو، نيروى سلطنت نيست بلكه نيروى مقدس نبوت است.
بلى نيروى نبوت است كه حذيفه يمانى در برابر آن تسليم و مطيع محض ميشود و ميگويد: شبيكه قريش در جنگ احزاب و خندق عقب نشينى و هزيمت نمودند هوا بسيار سرد بود و بادهاى برنده بشدت ميوزيد و از حدت سوزش هر فرد سرباز در جاى خويش بخود پيچيده و كلافه شده بود ولى رسول خدا دو ثلث شب را نماز ميخواند.
در چنين شرائطى رسول خدا با صداى رسا فرمود كيست امشب از اردوگاه دشمن بمن خبرى آورد كه روز رستاخيز با ابراهيم خليل رفيق است از آنجائيكه شدت سرما هرفرد را قالب بى روح كرده بود كسى پاسخ نداد سپس پيامبر اكرم سه مرتبه حذيفه را صدا زد و پيش خود خواند.
حذيفه گويد در آن لحظه سرما طاقتم را از من سلب كرده بود ولكن صداى پيغمبر در اعماق من چنان نفوذ كرد كه مضطربانه بحضورش رسيدم فرمود چرا در مرتبه اول و دوم جواب ندادى؟ گفتم سرما و گرسنگى توانائى حركت و ياراى سخن باقى نگذاشته است.
رسول اكرم دست بر سر و صورت من كشيد و فرمود زود از اردوگاه قريش بمن خبر بياور و ابدا دست بغنيمت دراز نكن حذيفه گويد بدنم بسيار گرم شد و براى اجراى فرمان، حضور رسول خدا را ترك گفتم.
معلوم است حذيفه بيش از هر چيز از گرفتارى بدست دشمن نگران است زيرا اردوگاه دشمن در آن سوى خندق است بايد شخص جاسوس از آب عبور كند و اگر دشمن آگاه شود راه فرار مشكل و صد در صد اميد نجات مقطوع است در چنين شرائط اقدام و اطاعت او امر پيغمبر اكرم ص مساوى با مرگ و تسليم به اسارت و بردگى است.
رسول الله ص از قيافه وى بيم از اسارت احساس فرمود حذيفه را با اين جملات دعا نمود خدايا او را از راست و چپ و از پيش و پس واز قدم و بالاى سر نگاهدار. حذيف گويد بدنم گرم و ترسم زايل شد. سلاح جنگ پوشيدم از خندق بگذشتم، ميان اردوگاه كفار در آمدم طوفان عجيبى مشاهده كردم كه ديگ‏هاى خوراك را وارونه و خيمه‏ها را از جا ميكند و آتشها را مى‏پراند و اسبها لجام گسيخته بهر سو ميروند، ابوسفيان را ديدم از چادر خود بيرون شتافته در كنار آتشى مشغول گرم شدن گرديد، تيرى در كمان گذاشتم كه كار او را تمام كنم اما وصيت پيغمبر يادم آمد پشيمان شدم.
سپس بخود جرئت داده ميان لشكر رفتم و در انجمنشان نشستم ناگاه ابوسفيان گفت هر كس همزانوى خود را وارسى كند مبادا بيگانه در ميان ما باشد من پيشدستى نموده دست رفيقم را گرفتم و از اسم وى پرسيدم گفت ابوعميربن عاص هستم واز رفيق ديگرم پرسيدم اسم او هم معاويه بود و علت پيشدستى اين بود كه آنها اسم مرا نپرسند.
در آنوقت ابوسفيان گفت دير است كه در اين سرزمين معطل شيدم، آذوقه تمام كرديم و حيوانات را از بين برديم و كارى هم از پيش نبرديم، جهودان بنى قريظه و غطفان و ساير قبائل هم مخالفت ابراز ميكنند، علاوه اين باد شديد ما را از پا درآورد بهتر است سوى مكه برگرديم و از زحمت اين سفر برهيم در اينجا به نطق خود خاتمه داد سپس با عجله برخاست قبل از گشودن زانوى شتر به پشت وى سوار شد پس از برخاستن شتر عقال او را باز كرد با شتاب در حاليكه از شرم سربزير كرده بود براه خود ادامه ميداد و عكرمه بن ابى جهل هرچه صدا ميكرد كجا ميروى جواب نميداد.
حذيفه گويد، بمحضر پيغمبر برگشتم و او را بحال نماز دريافتم باشاره حضرتش نشستم و بعد از نماز او را بشارت دادم خوشحال شد و ميگويد من تا اين زمان گرم بودم و پس از خاتمه گزارشاتم سرما باز مانند حالت اولى جان مرا به زلزله انداخت، پيغمبر مرا خوابانيد و رداى مباركش را برويم كشيد پاى خود را به سينه‏ام گذاشت چنان راحت شدم كه بخواب عميقى فرو رفتم هنگام نماز صبح بيدار شدم فرمود حذيفه بعد از اين ما بجنگ آنها خواهيم رفت ديگر آنان بجنگ ما نخواهند آمد.

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:تمرد بهمنيار و پيشنهاد خطرناك‏, ] [ 7:37 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

روزى حجاج بن يوسف در بيابان گردش ميكرد چون موقع غذا خوردن فرارسيد به همراهانش گفت يكنفر پيدا كنيد كه با من غذا بخورد، يك مرد بيابانى كه پارچه‏اى بر خود پيچيده بود يافته پيش او آوردند، حجاج پس از تعارف معمول گفت: بيا با هم غذا بخوريم.
مرد بيابانى - نميخورم، كسيكه از تو بسيار بزرگتر است مرا دعوت كرده و من اجابت كرده مهمان او هستم.
حجاج - از من بزرگتر كيست؟
مرد بيابانى - آن خداوند است، من امروز روزه‏ام.
حجاج - در چنين روزيكه هوا گرم و بيش از حد سوزان است تو روزه گرفته‏اى؟
مرد بيابانى - بلى بياد روزيكه از امروز بسيار گرم‏تر است روزه گرفته‏ام.
حجاج - امروز در خوردن اين غذاى لذيذ با ما شركت كن و فردا روزه بگير.
مرد بيابانى - امير ضمانت ميكند كه من تا فردا زنده بمانم؟
حجاج - نه امير همچو قدرتى ندارد.
مرد بيابانى - در اينصورت چرا مرا بخوردن روزه امروزم دعوت ميكند.
حجاج - غذاى ما بسيار لذيذ است و گوارا.
پيرمرد بيابانى - عافيت و صحت بدن غذا را به شما پاكيزه و لذيذ كرده است نه سليقه آشپز.
حجاج عصبانى شد و گفت من هيچوقت مانند امروز نديده بودم اين مرد را بيرون كنيد201.
براى همه روشن است اگر انسانى در زندگى خود با ايمان راسخ و روى اخلاص و حقيقت به خداوند متكى شد از گفتن حق بيباك ميشود. مضمون حديث پيغمبر اكرم (ص) است: مؤمن وقتيكه قصدش در اعمال خود خدا باشد، همه چيز از او ميترسند اما اگر منظورش گنج و ثروت باشد او از همه چيز ميترسد العالم اذا اراد بعلمه وجه الله تعالى هابه كل شى‏ء و اذا اراد يكثر به الكنوز هاب من كل شى‏ء202

[ جمعه 21 مهر 1391برچسب:مرد بيابانى به حجاج بن يوسف چه گفت؟, ] [ 7:36 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

راز شعبده راهب و جاثليق به دست امام حسن عسكرى (عليه السلام) فاش گرديد.

على بن حسين بن شاپور گويد: در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) خشك سالى بسيار شديد پيش آمد و خليفه199 به حاجب خود دستور داد كه اهل سامرا جهت طلب باران به بيرون شهر بروند و دعا كنند سه روز پشت سر هم رفتند اثرى نشد روز چهارم جاثليق كه از علماى نصارى بود با جمعى از نصارى و رهبانان جهت استسقاء به بيرون شهر رفت ميان آنان راهبى بود همين كه دست خود را به آسمان بلند كرد باران به شدت باريد بسيارى از مردم به شك افتادند و جمعى به آئين مسيح گرويدند، خليفه كسى پيش امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه در آن روزها در زندان بود فرستاد و او را بيرون آورد و گفت امت جدت فوج فوج از آئين مسيح تبعيت مى‏كنند و من هلاك شدم.
امام فرمود من فردا بيرون مى‏شوم و حقيقت را آشكار مى‏سازم و شك را زايل مى‏كنم، جاثليق روز سوم هم با همان تشكيلات خارج شد و امام عسكرى (عليه السلام) با يك نفر از دوستان خود بيرون رفت و همينكه ديد (راهب دست خود را بالا برد) به يكى از غلامان خود گفت دست راست راهب را محكم بگير و آنچه ميان دو انگشتش مخفى كرده بگير و بياور.
غلام رفت ديرى نكشيد كه يك استخوان سياه آورد به امام حسن عسكرى (عليه السلام) داد، امام (عليه السلام) به راهب فرمود حالا استسقاء كن، راهب هر چه دعا و طلب باران كرد در حاليكه آسمان ابرى بود پس از دعا وى ابرها بكنار رفتند و آفتاب بيرون زد.
خليفه از حقيقت امر پرسيد امام فرمود اين مرد اين استخوان را از قبر پيغمبرى از پيغمبران بدست آورده و هر وقت ظاهر شود آسمان باران ميفرستد200.

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:راز شعبده راهب و جاثليق , ] [ 7:57 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

ثابت بنايى197 گويد من و جماعتى از عابدهاى بصره مانند ايوب سجستانى و صالح مروى و عتبه غلام، و حبيب فارسى و مالك دينار به قصد حج حركت كرديم، وقتى كه به مكه وارد شديم ديديم مردم در نتيجه كمى بارندگى در ضيق كم آبى به سر مى‏برند و تشنگى و عطش اهل مكه را فرا گرفته است همين كه ما را ديدند تمامى مردمان از اهل مكه و حجاج از ما التماس كردند كه استسقاء و طلب باران بكنيم ما كعبه را طواف كرديم و با حالت خضوع از خدمت رحمت و باران خواستيم ولى مقرون به اجابت نگرديد.
در همين حالت بوديم ناگهان جوانى را ديديم كه به سوى كعبه روان است كه حزن او را پژمرده كرده و غصه‏ها او را بى‏آرام ساخته است، كعبه را چند مرتبه شوط نمود سپس به ما متوجه شده فرمود:
اى مالك بن دينار و اى ثابت سجستانى و ايوب سجستانى و اى صالح مروى و يا عتبه غلام و اى حبيب فارسى و يا سعيد و اى صالح الاعمى و يا رابعه و يا سعدانه و اى جعفر بن سليمان، ما همگى جواب داديم و گفتيم، بلى آقا چه امرى داريد.
فرمود آيا در ميان شما كسى نيست كه خداى رحيم او را دوست بدارد؟ پس دور شويد از كعبه، اگر از همه شما يك نفر محبوب خدا بود دعاى او رد نمى‏گرديد.
سپس خود نزديك كعبه قرار گرفت و سر به سجده گذاشت و ما شنيديم كه مى‏گويد خداى من و مولايم به حق دوستى و محبتى كه به من دارى با اين مردم باران نازل كن.
گفتارش تمام نشده بود كه باران به مانند دهانه مشك فرو ريخت گفتيم اى جوان تو از كجا دانستى خدا تو را دوست دارد گفت اگر دوست نمى‏داشت مرا بدين خانه دعوت نمى‏كرد از ما جدا شد و اين اشعار را مى‏خواند:

من عرف الرب فلم تغنه ما ضر فى الطاعه ما ناله ما يصنع العبد بعز التقى

 

معرفه الرب فذاك الشقى فى طاعه الله و ماذا لقى والعز كل العز للمتقى

گفتيم اى اهل مكه اين جوان كيست؟ گفتند: على بن حسين (عليه السلام) است198.
ترجمه شعر: 1-هر كس خدا را بشناسد ولكن شناسائى خدا او را غنى نگرداند آن عين شقاوت است.
2-
ضرر نكرده در اطاعت و هر آنچه برسد عبادت كننده را در اطاعت خدا و هر چه به او ملاقات كند.
3-
بنده بغير از تقوى و پرهيزكارى چه مى‏خواهد انجام دهد در حالى كه تمام عزت در پرهيزكارى است.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:امام چهارم و دعا در جوار كعبه , ] [ 7:53 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

حاكم مدينه برنامه استسقاء را از امام صادق (عليه السلام) ياد ميگيرد

قره مولى خالد گويد: اهل مدينه از خشكى به حاكم شهر محمدبن خالد شكايت كردند و تقاضاى استسقاء نمودند، حاكم عاجز ماند و مرا پيش امام صادق (عليه السلام) فرستاد كه از موضوع مطلع سازم و كسب تكليف نمايم وقتى شرفياب شدم و سفارشات حاكم را بآنحضرت رساندم، فرمود بايد از شهر بيرون رفت. گفتم كى بيرون شويم و چكار كنيم فرمود روز دوشنبه بايد منبر برود و سپس از شهر بيرون شويد مانند روز عيد فطر و قربان و مؤذن‏ها پيشرو باشند و چوپهايشان بدست باشد تا به نمازگاه برسند و دو ركعت نماز بخوانيد بدون اذان و اقامه.
سپس برمنبر برود و عبايش را وارونه بپوشد يعنى دوش چپ به دوش راست بدوش چپ، سپس رو به قبله ايستاده با صداى بلند صدمرتبه تكبير بگويد سپس متوجه مردم باشد از سمت راست خود صدمرتبه سبحان الله بگويد سپس از طرف چپ خود متوجه مردم شده صد مرتبه لااله الاالله بگويد. سپس رو بمردم كند صد مرتبه الحمدالله بگويد سپس دعا كنند و باز دعا كنند، اميدوارم كه خداوند مأيوس نگرداند.
من برگشتم و دستورات امام را به حاكم شرح دادم و با همان ترتيب عمل را انجام داديم و پس از خاتمه عمل حاكم گفت اين برنامه را جعفر بن محمد (عليه السلام) داده بود.
در روايت يونس كه اين روايت را نقل كرده دارد كه هنوز برنگشته بوديم كه منظور ما تأمين شد196.
و نيز جريان باران خواستن امام رضا سلام الله عليه بدوران خلافت مأمون با آن تشريفات خاص و اقامه نماز و نيايش حضرت و پيدايش ابرهاى سياه و بيان امام محل مأموريت هر يك از آنها و معرفى آن ابريكه براى سرزمين خراسان است با توضيح اينكه پس از مراجعت همه شما بشهر و وارد شدن بمنزلهايتان باران خواهد آمد و صدق و تحقق گفتار امام معروف است به بحار و منتهى الامال محدث قمى مراجعه شود.

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:حاكم مدينه برنامه استسقاء , ] [ 7:50 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

انس بن مالك گويد: عمر بن خطاب بهنگام قحط سالى بوسيله عباس عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مراسم استسقاء را انجام ميداد، و علتش اين بود كه بسال 17 هجرى بدوران خلافت وى قحط سالى بسيار كشنده‏اى رخ داد. كعب احبار گفت بنى اسرائيل هر وقت دچار خشك سالى ميشدند بوسيله اقوام پيغمبران از خدا باران ميخواستند، عمر اشاره به عباس كرد و گفت اين مرد عموى پيغمبر ما است و بزرگ آل هاشم است به پيشگاه عباس شتافت و باهم به منبر رفتند و عمر عباس را به درگاه خداوند شفيع آورد و گفت خدايا اين عموى پيغمبر توست بوسيله او به ما رحمت خود را نازل كن سپس از عباس تقاضا نمود كه از خدا بخواهد.
عباس برخاست و از خداوند طلب رحمت و باران نمود. جملات نيايش او طولانى بود نگارنده جهت رعايت اختصار صرف نظر كردم. و لكن متعاقباً باران آمد و بقدر احتياج مردم زمين سيراب گرديد، عمر گفت: بخدا قسم اين مرد وسيله خوبيست به پيشگاه خداوند194.
عباس مرد محترمى بود و پيغمبر او را گرامى ميداشت و از افتخارات او بود كه ميزابش به مسجد بود و حتى پس از بسته شدن تمامى درها و درب عباس از مسجد بحكم خداوند اين ناودان بحالت اولى باقى بود و عمر او را كند و بدور انداخت. عباس به على شكايت نمود حضرتش بر جاى اولى بر گردانيد.
وى پس از شنيدن گفتار پيغمبر از زبان جبرئيل كه پسران تو فرزندان مرا ميكشند و اذيت ميكنند حاضر شد خود را محبوب كند يعنى آلت تناسلى خود را قطع نمايد رسول خدا منع فرمود و گفت جرى القلم بمافيه195 اين تقدير از مرحله انشاء گذشته و به مرحله اثبات و اجرا رسيده است.

[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:عمر از عباس تقاضاى استسقاء ميكرد, ] [ 15:44 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بار ديگر على (عليه السلام) در دوران حكومتش در كوفه تنها از نور چشمش حسين (عليه السلام) تقاضاى استسقاء نموده است.
سيد مرتضى رحمةالله از محمد بن عماره بازگو ميكند كه اهل كوفه پيش على (عليه السلام) آمدند و از قحطى و خشكى شكايت نمودند و تقاضاى دعا و طلب باران كردند.
امام به فرزند عزيزش حسين (عليه السلام) فرمود پسرم براى آنان از خدا باران بخواه و مراسم استسقاء انجام بده، حسين عزيز پس از حمد پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) دعاى ذيل را خواند.
اللهم معطى الخيرات و منزل البركات ارسل السماء علينا مدراراً و اسقنا غيثاً مغزاراً واسعاً، غدقاً، مجللا، سحاً، سفوحاً، فجاجاً تنفس به الضعيف من عبادك، و تحيى به الميت من بلادك آمين رب‏العالبين.
همينكه از دعا فارغ شد ناگهان بارانى شديد بدون علائم قبلى فرو ريخت و يكنفر عرب از نواحى كوفه آمد و چنين اضهار نمود من محل خود را ترك كردم در حاليكه بيابان غرق در آب بود192.
و همان حسين (عليه السلام) بود كه از حبابه والبيه تفقد نموده و او را از مرض صعب‏العلاج برص شفاء داد.
صالح بن ميثم گويد: باعبابه اسدى وارد منزل حبابه والبيه شديم عبابه مرا معرفى كرد كه اين برادرزاده شما ميثم است.
حبابه گفت پسر برادرم آيا حديثى به شما از حسين (عليه السلام) بگويم؟ ماهم اظهار اشتياق كرديم گفت روزى وارد محضر حسين (عليه السلام) شدم سلام گفتم و جواب سلام مرا گفت و از من تفقد نمود و گفت مادر چرا بمنزل ما دير، دير مى‏آئى گفتم به مرضى گرفتار شده‏ام كه مرا از اين عمل خير باز داشته است پرسيد چيست مرض شما؟ معجرم را از محل برص كنار زدم گفتم اين است مرض من، دست مباركش را به محل برص گذاشت و دعا فرمود و دستش را برداشت ناگهان متوجه شدم دردم بكلى زايل شده است193.

[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:على (عليه السلام) از حسين تقاضاى باران ميكند, ] [ 15:42 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

خطبه اعجازى على (عليه السلام) درباره ابر و تقاضاى اهل مدينه

حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه در شماره 113 خطبه بسيار جالب و شيرين و جملات جذاب درباره استسقاء باران خواستن ايراد فرموده و در خطبه 472 فصيح‏تر از اولى آورده است اللهم اسقنا ذلل السحاب دون صعابها مرحوم سيد رضى رضى‏الله عنه گويد: اين كلمات از اعاجب فصاحت است.
زيرا على (عليه السلام) ابر را به دو قسمت تقسيم كرده صعاب و ذلل و هر دو را به شتر تشبيه كرده است ابريكه پر صدا و توأم بارعد و برق و بادهاى تند باشد مانند آن شتر است كه ركاب نميدهد و گردن پائين نمى‏آورد و شير نميدهد.
اما ابريكه عادى از اين حالات است مانند آن شتر قرار داده كه آرام و سامت است در وقت دوشيدن و سوار شدن و استفاده كردن.
وقتى اهل مدينه از حضرتش تقاضاى باران كردند و از كمى باران و قحطى به شكايات آمدند امام (عليه السلام) به فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام فرمود: از خداوند براى ما باران بخواهيد آن دو بزرگوار دعا كردند ولكن جملات دعا بسيار مغلق و صعب الفهم است. همينكه از دعا فراغت يافتند، باران چنان ريخت، مردم پيش سلمان آمدند و گفتند از اين دو بزرگوار تقاضا داريم اين دعا را بما ياد دهند. سلمان گفت اى نادان‏ها و جاهلان بى خرد مگر حديث پيغمبرتان را فراموش كرده‏ايد كه فرمود كه خداوند كليدهاى حكمت را به زبان اهل بيت من جارى ساخته است191 يعنى هر زبان قابليت و لياقت آن كلمات را ندارد.

[ چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:خطبه اعجازى على (عليه السلام) , ] [ 15:37 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

فوران چاه در حديبه به اعجاز رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و آب آوردن على (عليه السلام)

صاحب خرائج گويد سال ششم كه رسول خدا بقصد عمره به مكه حركت نموده بود در حديبه قريش از ورود او جلوگيرى نمودند مردم از كم آبى بشكايت آمدند پيامبر محترم يك دلو از آب چاه خواست و با آن وضوء ساخت سپس آب را در دهان بگردانيد و به دلو ريخت سپس از تيردان خود تيرى كشيد و دستور داد آب دلو را به چاه بريزند و آن تير را به ته چاه بگل فروبردند و همين كار را كردند يكمرتبه آب از چاه بالا زد تا به لب چاه رسيد بطوريكه همه با دست آب بر ميداشتند.
در اين هنگام اوس بن خولى به عبدالله بن ابى بن سلول گفت آيا بالاتر از اين هم چيزى ميشود كه بخواهيم يعنى معجزه؟ آيا هنوز وقت آن نشده كه ايمان آورى و روشن شوى189؟.
مسئله استسقاء موضوعى نبود كه به رسول اكرم اختصاص داشته باشد در زمان ساير حجج خدا هم قحطى اتفاق افتاده و از وجود با بركت آنان استفاده نموده‏اند.
قائد مولى عبدالله‏بن سالم گويد: در همان عمره حديبه كه در ارشاد بنام غزوه تعبير آورده است پيغمبر در جحفه فرود آمد و آب پيدا نشد پيغمبر مشكها را بايكعده بوسيله سعد بن مالك براى گرفتن آب از قريش فرستاد كمى راه نه پيموده بودند كه برگشتند و سعد گفت با رسول الله من مقدارى راه پيمودم بجائى رسيدم كه قدمهاى من از ترس و رعب قريش قفل گرديد. رسول اكرم كس ديگرى را فرستاد و او هم با جمعى از مشكچى‏ها رفتند از همان مكان برگشتند.
اين مرتبه پيغمبر خدا على (عليه السلام) را احضار نمود و براى آب فرستاد على (عليه السلام) با همان عده حركت كرد و همه آنها يقين داشتند كه على هم برميگردد، ولى از آن نقطه گذشت و به نقطه‏اى كه به نام حرار معروف بود وارد شد و آب خواست و با مشكهاى پر از آب به نزد پيغمبر برگشت و با شادى مردم روبرو شد و رسول اكرم او را دعا نمود190.

[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:فوران چاه در حديبه , ] [ 16:1 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

آن بزرگوار قبيله مضر را در نتيجه سوء رفتار و اعمالشان نفرين كرد و از خداوند خواست كه آنها را لگد كوب كند و بشدت بلا گرفتار سازد و به قحطى‏هاى يوسف دچار گرداند و سالها گرفتار قحطى شدند.
يكروز مردى به پيشگاه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شتافت و عرض كرد اى رسول محترم بخدا قسم نياورده مرا به اين محضر پاك مگر اين مشكلات كه شترهاى ما از لاغرى قادر بحرك دادن دمشان نيستند و حيوانى براى ما نمانده كه براى دوشيدن بيايد.
روح لطيف پيغمبر اكرم متأثر گرديد و در حق آنان دعا كرد: خداوندا براى آنان باران گوارا و زياد و پياپى و متصل و بدون تأخير و معطلى عنايت فرما، هنوز پيغمبر از جا تكان نخورده بود كه باران شروع كرد بباريدن، چنان باران آمد و تا يكهفته ادامه داشت كه اهل مدينه آمدند و گفتند يا رسول‏الله كوچه‏ها پر از آب و سيل است، عبور و مرور قطع گرديد.
رسول خدا اين جمله را گفت حوالينا لا عينا به مزارع و كوه و دشت اطراف ما بريز نه به شهر، ابرها از مدينه خود را كنار كشيدند و يكماه بارش ادامه داشت187.
بدوران اقامت آن بزرگوار در مكه قريش به پيشگاه او آمدند و از قحطى شكايت نمودند، حضرتش فرمود فردا براى شما باران خواهد آمد، ولى فردا اهل مكه به آسمان نگاه كردند و ديدند هوا صاف و مانند شيشه است و بزرگ قريش به پيشگاه حضرتش شتافت و گفت وعده ديروزى كجا و اين رنگ آسمان كجا، ما هرگز براى تو اين گمان را نداشتيم.
در همان لحظه بود كه ديد ابرها پيدا شدند و كوه و دشت و دره و بيابان پر از آب گرديد اهل مكه پيش حضرتش آمده و گفتند از خدا بخواه كه باران را قطع كند. حضرت گفت اللهم حوالينا و لاعينا خدايا به اطراف شهر نازل كن نه بشهر، همان لحظه ابرها كنار رفتند188.

[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در دو حادثه قحطى, ] [ 15:53 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مراسم استسقاء با حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اشعار ابوطالب

مفيد عليه‏الرحمه درامالى گويد: روزى اعرابى وارد محضر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شد عرض نموداى‏رسول گرامى براى ما نه شترى مانده كه صدا كند، و نه گوسفندى مانده كه پاپش به آب برسد
و سپس اشعار زير را خواند:

اتيناك يا خير البرية كلها اتيناك و العذار يدمى لبانها والقى بكفية الفتى استكانة و لا شيى ممايأ كل الناس عندنا و ليس لنا الا اليك فرارنا

 

لترحمنا ممالقينا من الازل و قد شغلت ام البنين عن الطفل من الجوع ضعفاً لايمرو لايحلى سوى الحنظل183العامى و العلهز184الفسل185 و اين فرار الناس الا الى الرسل

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين اعرابى از كم بارانى و شدت قحطى شكايت ميكند رسول خدا برخاست در حاليكه عباى او از زمين كشيده مى‏شد برفراز منبر رفت خدا را حمد و ثنا گفت سپس طلب باران نمود و دستهاى پيغمبر كه بسوى آسمان برداشته بود هنوز پائين نرسيده بود كه باران چنان ريخت كه اهل بطاح آمدند صيحه زدند يا رسول‏الله غرق شديم پيغمبر از خدا خواست باران قطع شد و از شادى ميخنديد و فرمود خداوند به عمويم ابوطالب خير دهد اگر زنده بود شاد ميشد.
سپس فرمود كيست اشعار او را بگويد عمربن خطاب از جا برخاست و گفت من مى‏گويم اى رسول محترم

و ما حملت من نافة فوق ظهرها

 

ابر واوفى ذمة من محمد

پيغمبر فرمود اين از گفتار ابوطالب نيست بلكه از گفتارهاى حسان بن ثابت است.
على (عليه السلام) برخاست و گفت يا رسول‏الله گويا منظور شما اين اشعار است.

وابيض يستسقى الغمام بوجهه يلوذ به الهلال من آل هاشم كذبتم و بيت‏الله يبزى محمداً و نسلمه حتى نصرع حوله

 

ربيع اليتامى عصمة للارامل فهم عنده فى نعمة و فواضل ولما نطاعن دونه و نناضل و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

رسول اكرم فرمود بلى همين اشعار قول ابوطالب است.
و مردى از بنى كنانه برخاست اشعارى در همين موضوع انشاء نمود، پيغمبر خوشش آمد و فرمود خدا به هر بيتيكه گفتى قصرى در بهشت براى تو دهد186.

[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:مراسم استسقاء , ] [ 15:50 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در آئين مقدس اسلام براى باران خواستن مقرراتى مضبوط و اهميت فوق العاده داده شده. و در فقه اسلامى فصلى براى آن بنام باب استسقاء باز شده است.
شيخ در مبسوط و صاحب منتهى گويد كه: براى استسقاء نمازيست مانند نماز عيد فطر و نماز عيد قربان.
و شهيد عليه‏الرحمه در ذكرى گويد ظاهر اصحاب اين است كه وقت آن همان وقت نماز عيدين است، و گويد ابن عقيل تصريح نموده كه در صدر نهار باشد.
و از ابى‏صلاح نقل كرده بهنگام گسترش آفتاب باشد.
و از ابن‏جنيد نقل كرده كه بعد از نماز صبح يعنى قبل از طلوع آفتاب باشد.
و علامه در نهايه فرموده كه براى نماز استسقاء وقت معينى نيست و در هر وقت جايز است، و لكن در تذكره فرموده بهتر اين است كه بعد از ظهر باشد زيرا كه بعد از عصر اشرف است.
الاقرب عندى ايقاعها بعد الزوال لان ما بعد العصر اشرف.
و قرآن سابقه اين عمل را به موسى‏بن عمران داده و اذاستسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً. (البقره 601)

رابطه اعمال با حوادث از نظر قرآن

قرآن علت انقطاع رحمت را به اعمال زشت بندگان و عدم رعايت حرمت قانون آسمانى مستند ميكند ولو ان اهل القرى آمنوا و التقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوافاحذناهم بما كانوا يكسبون (الاعراف 96):
اگر اهل آباديها اعم از شهر و ده بخدا ايمان آوردند و از مخالفت قانون پرهيز كنند، درهاى بركات را از آسمان و زمين بروى آنان باز ميكنيم، ولكن خدا و احكام او را عملا تكذيب ميكنند، و ما در مقابل اعمال زشت آنان آنها را گرفتار ميكنيم.
در سوره جن آيه 16 گويد و لواستقاموا على الطريقه لاستقيناهم مائا غدقاً. اگر براه راست دين بروند آنها را با آب فراوان سيراب ميكنيم.
از لحن روايات و صريح آنها نيز مانند آيات فوق روشن ميگردد كه حبس بركات آسمان و زمين ارتباط كامل به اعمال بندگان دارد و استسقاء با آن شرائط كه مدون است از روزه گرفتن و از شهر بيرون شدن با يك وضع پژمرده و پابرهنه و سربرهنه و ايستادن به نماز باهيئت دسته‏جمعى و اظهار توبه و استغفار، همه اينها يكنوع اظهار عبوديت و پشيمانى و توبه از گناهان گذشته است و ايجاد روح بندگى و برگشت بسوى خداوند است. و همين برگشت و روح تصفيه شده موجب جلب رحمت خداوند ميشود و بركات نازل ميگردد    

[ دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:باران خواستن از نظر فقه اسلامى, ] [ 16:49 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب